یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

آ میر محمد آقا و مهمان ِ حریص مرگ

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۸ ق.ظ
ناغافل شب دیر وقت که مهمان بیاید هر چه برا شام داشته باشیم میکشیم توی سفره با نان اضافی و بی تعارف میخوریم . هوا سرد شده بود به یمن برف زیادی که دیروز آمده بود و بعلت هوای آفتابی امروز که مقداری از برفها را آب کرده بود میدانستیم که شب یخی را پیش رو داریم . شام را تازه تمام کرده بودیم که خانم مهمان گفتند که گویا شیر برای بچه شان یادشان رفته بیاورند . من و مهمان بلند شدیم که شیر برا بچه بخریم . منزلبانو گفتند اگر شد خامه و پنیر محلی هم برا صبحانه تهیه کنیم . کوچه باریکمان پر از برف و یخ بود . همسایه روبرو هیچ تقصیری نداشت که ناودان پشت بامش را
به کوچه هدایت کرده بود یعنی جز این راه چاره ای نبود . دور تا دور خانه شان ساختمان است و تنها راه آبروی پشت بامش همین بود که ناودان آب را به کوچه هدایت کند . برا همین سعی میکردیم توی کوچه به آرامی راه برویم تا زمین نخوریم و یا درستش اینکه زمین ما را نخورد . ساعت یازده شب بود و اکثر سوپرمارکتها در این موقع شب و بخصوص در این روزای سرد یخی زودتر از وقت مقرر
میبندند . البته سرکوچه مون یک آقای  آچار فانسه ! هم دکون بقالی داره که معمولن اجناسی رو میاره که تاریخ مصرف طولاننی داشته باشند و یا اصلن تاریخ مصرف نداشته باشند . مثل پودر لباسشویی و ترشیجات بخصوص ترشیجات محلی و انواع بیسکویت و آدامس و لپه و برنج و عدس و حتا جو و گندم که معمولن تا دیر وخت بازه . آمیر محمد صاحب مغازه را از این بابت میگویم آچار فرانسه که شغل سیار دیگری هم دارد . ما بهش میگیم پارپاچینکا کاری ( کارهای کوچک و دم دستی ) مثلن احیانن اگه لوله آب از جایی ترک بداشته باشد معمولن اهل محل او را برا تعمیر میارن و یا مثلن اگه سیمان روی دیوار کوچه مقداری ریخته باشد برا سیمانکاری میاد . مرد خوبیست و سربزیر . وقتی سرکار میاد اصلن حرف نمیزنه و سرش به کار خودش مشغوله حتا چایی و میوه هم سرکار نمیخوره . کارش هم بد نیس ماله کشی و حتا گاهی از اتصالات برق هم سر در میاورد . اگه موردی بود باز یه سروگردن از اکثر صابخونه ها کاربلدتره و میدونه چی به چیه و مثلن سیم برق فلانجا نمره چنده . وقتی آمیرمحمد که مقداری هم کم شنواست میره سر همچی کارایی معمولن خانمش در دکون حضور داره که اکثرن وقتی ازش قیمت چیزی رو بپرسی اطلاع زیادی نداره و به مشتری میگه ببین روش چقدر نوشته همون قیمتشه . ها داشتم میگفتم که راهی یکی از سوپرمارکتهای اهر شدیم  که میدانستم حداقل تا نصف شب بازه و میشه سفارشات رو از اون جا تهیه کرد . خیابان خلوت خلوت بود و کناره های خیابان پراز برف . با رد بجامانده از چرخهای ماشین که قبلن اونجا پارک کرده و سپس راهی خانه هاشون شده بودند و  الان جای چرخهاشان یخزده مونده بود و مشخص میکرد که نباید روی اون یخها برویم . یک متری فاصله در نظر کرفتم از جوب و ماشین رو پارک کردم . مهمان سردش شده بود و به اصرار من از ماشین پایین نیومد و فقط اسم شیر رو ازش پرسیدم که گفت استرلیزه باشه کافیه اسمش فرقی نمیکنه ... موقع برگشت سرکوچه که رسیدیم  مهمان رو بمن کرد و گفت آه سیگار یادمون رفت ! دور زدن و برگشتن روی برف و یخ کار خوشایندی برام نبود ولی گفتم باشه برمیگردیم میخریم . در ماشین رو باز کرد و گفت نمیخاد برگردیم  من میرم از همین بقالی سر کوچه میگیرم و میام . قبول کردم و راهی خونه شدم . بعد چند دقیقه ای که آمد و نسبتن دیر آمد ، گفت : بابا این یارو بقال محلتون یه سر ملاس ! رف بالا منبر و پایین هم نمیومد . ازش سیگار خاستم نشست منو موعظه کرد . از مضرات سیگار گفت و آخر سرهم به کنایه گفت من فکر کردم برا چسب زخمی چیزی این موقع شب اومدی مغازه م . الان وقت سیگار خریدنه ؟! تو این وقت شب و این سرما سگ رو بزنی از توی لونه ش بیرون نمیاد تو کار و زندگی و خونه رو ول کردی و دنبال توتون میگردی ؟! آمیر محمد حسابی مهمون ما رو کلافه کرده بوده و آخر سر هم بهش یه کوچولو درد دل کرده و گفته بوده میدونی چرا من خودم تا الان اینجا نشستم ؟ چونکه دختر پسرام با بچه هاشون اومدن خونه ما  و بجای صحبت و بگو بخند بچه هاشون سرشان تو گوشی موبایلشان گرمه و پدر مادرا هم نشستن دارن از توی ماهواره فیلم هندی از این بزن بزنهای الکی نگاه میکنن که من اصلن خوشم نمیاد ! و الا الان وقت نشستن در مغازه نیس . تازه خونه من همین پشته و یه در ورودی هم از داخل مغازه داره یعنی من الان توی خونه هم حضور دارم . آخه مرد مومن آدم زن و بچه ش رو میذاره خونه و نصف شبی دنبال سیگار میگرده . گفته بوده من گرچه آدم پولداری نیستم ولی بخاطر  سلامتی آدما هم که شده از خیر یکی دو قران سود سیگار که خیلی هم خاهان داره گذشته ام . تو هم بیخیال شو و برو خونه ... آخرش هم رو به مهمان کرده و گفته  که واللآه من نمیدونم چرا بعضی آدما دربدر دنبال مَرَض میگردند . دوس دارن زودتر سرطان بگیرن  . انگار مرض مرگ دارند میخان یواش یواش خودشون رو بکشند و دردسر زن و بچه و خانواده رو زیاد کنند .
مهمان حالش گرفته شده بود . رو به من کرد و گفت  بنظرت اون سوپریه هنوز بازه . بقالی سر کوچه تون که کلنیک ترک اعتیاد بود لامصب بلند شو بریم سیگار بخریم . بناچار زیر لب گفتم لااله الا الله و راه افتادیم باز . سوپریه بسته بود . من یه مغازه بقالی رو بلد بودم که تا صبح و با اجازه نیروی انتظامی شهر همیشه باز هست و چیزای ضروری میفروشه . از جمله سیگار .
 مغازه سید . اونور ِ شهر . نزدیکیای کمربندی .  اونجا معمولن مسافرای بین راهی جهت پر کردن فلاسک از آب جوش و بیسکویت و کلوچه ونوشابه و تخمه و سیگار و ... تا صبح ِ آغاز ِ طلوع باز میمونه .
مهمان گل از گلش شکفت
۱۱ بهمن ۱۳۹۵
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۱۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی