یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۳۲ مطلب با موضوع «از سالهای دور ، عکسهای یادگاری» ثبت شده است


چندین روز که نه ، چندین ماهه که نمیدونم چرا توی این فاز (؟!) غوطه میخورم ! ... این پست پرویز پرستویی را در صفحه اینستاگرامش که خاطره ای از دوران کودکی اش را منتشر کرده بود را خاندم . برام بسیار جالب و خاطره انگیزناک بود . آوردمش اینجا به یادگار هویجوری ! شاید یه بنده خدایی ، رهگذری ، چیزی و یا کسی احساس من را داشته باشد و با خاندن این داستان کوتاه  دلی از عزا در بیاره ! خدا رو چه دیدی ؟..  ندیدی که !
و اما داستان  :
هفت یا هشت سالَم بود. برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل با سفارش مادرم رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه‌رو تا دانشگاه هم همراهی کنی! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار (ریال). دور از چشم مادرم مابقی پولو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی. و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم جای شما خالی نوش جان کردم (عینَهو سواحل مدیترانه وپلاژ خصوصی)!!! خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۸
یک اهری

این خانه متعلق است به خانواده محترم زنده یاد حاج غلامرضا فرجزاده اهری در محله قدیمی ساداتلوی اهر که هنوز زیبایی هایی خودش را داراست و پابرجاست . تصویر از صفحه فیس بوک دکتر رضا فرجزاده اهری برداشته شده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۴
یک اهری

 عکس و نوشته مال سال 1371 است . آنزمان که دخترم یک بچه بغلی بیش نبود ! الان برا خودش خانومی شده  رفته خونه بخت و پی زندگی تازه اش  تا روزگار به شادی و سلامت بگذراند ... اینرا برای کودکی او نوشته بودم از یک آزمون و محک و معاینه زندگی از فاصله نزدیک، که از سکنج یادداشتهایم پیدا کردم که  تقدیمش کرده بودم در اردی بهشت 94 بهش تا بعدها به آرامی در گوش فرزندش بخاند ، زمزمه و یا نجوا کند  ...

 دخترکم ،
  بیا بنشین کنارم 
   تا از گذر و گذار عمر ، 
    به تند بادی ،
     برایت بگویم . 

       و از عشق ...
        که پر از رنج و محنت است 
         دلتنگی و حسرت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۳
یک اهری
من و داداش کوچیکه !
سال 1355


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۰۰
یک اهری
| از روزهای خوب |
ناخوشایند وعجیب است که ما مردان کوهسار عادت کرده ایم و یا عادتمان داده اند به اینکه به خیلی از زیبایی هایی که میشود حداقل بخاطر تجدید خاطره یکی از بیاد ماندنی ترین روزهای گذشته ، بروی از باغچه ای که خودت بدست خودمان در آن گلهای رنگوارنگ کاشته ای یکی دو شاخه بچینی و بیاوری و تقدیم کنی به باغبانی که کلی برایت و به گلهای باغت و دو پرنده کوچکت آب و دون داده با تحمل ملایمات و ناملایمات ساری و جاری ، به عرصه زیبایی ها رسانده است بی اعتنا که نه ، کم اعتنا باشیم .
بیشتر از دو دهه است که آغاز اول بهمن هرسال گرچه هرکداممان را کهنسال تر مینماید ولی مبدا نیکی هامان ، صیقلی از نوع  بوی بهاری میخورد  دوباره باز.

ای کاش خابمان نبرد ، نشئه مان نپرد !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۸
یک اهری
| روزمره گی |
در کل ، عادت کردن چیز خوبی نیست چه برسد به اینکه عادت کنی هر پنجشنبه بچه ها از راه برسند و خانواده دور همی راه بیاندازند و یه جا جم شوند و شبی به نیکی بگذرانند . حدود یکسال است که هم آقا آصف خونه مون تشریف ندارند بعلت گذراندن دوره خدمت سربازی اش و هم دختربانو که رفته اند خانه خودشان  در مرکز استان  و هر هفته پنج شنبه  مهمانمان میشدند . امشب هر دو بعلت گرفتاری کاریشون نتونستند بیان و ما دونفر
که به وجودشان در روزای آخر هفته عادت کرده ایم دَمغ تشریف داشته باشیم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۳
یک اهری
 | وبلاگ |
از سال 1368 بخاطر اینکه علاقه بسیاری به جمع آوری سکه های قدیمی داشتم آلبومی خریده و شروع به خرید سکه های قدیمی نقره و بندرت برنزی کردم . از آنزمان تاکنون نزدیک بیست و چار سال میگذرد که توانسته بودم تا همین چند سال اخیر آلبومم را پر از سکه های گرانبها و با قدمت کنم ... 
بخاطر اینکه این آلبوم روزی روزگاری بدست افراد نابابی نیوفتد و یا بقولی بسرقت نرود آنرا خیر سرمان در کتابخانه دم دستی اتاق خابمان استتار

کرده بودیم .
رد پای سکه ها 
امروز صبح از فرط نمیدانم چی چی به سراغ آلبوم رفتم و وقتی از قفسه کتابخانه آنرا برداشتم از کم وزنی اش دلم هُرّی ریخت - سریعن بازش کردم (آخه بیشتر از سه کیلو وزن داشت صاب مرده ) . آلبوم خالی بود ! و به جز چهار پنج سکه ای که چسبشان بیشتر بود و نشده بود آنرا از صفحه بکَنند چیزی باقی نمانده بود
منکه از حق خود نه در این دنیا و نه در آنوَر دنیا از عاملش نمیگذرم ... بگذریم !
از صبح تا الان به هزار جا فکرمان بی نتیجه رفته و برگشته
ولی واقعیت همان که سکه هایم به سرقت ابدی رفته حال توسط افراد خودی و یا بیخودی / دیگر توفیری برایم نمیکند جز اینکه اینجا تنها یک آلبوم خالی و رد پای سکه هاست که برایم باقی مانده :(
پ ن : دلمان خیلی گرفته س . نه بخاطر پولش فقط بخاطر زحمتهاییکه در طی این بیست و چند ساله برای جمع آوری و خریدش کرده بودیم . ای مرگ بر دزد سکه ها ...
لااله الا الله ها ! چرا دزدای امروزی  به کاهدان نمیزنند ؟!

از وبلاگ مرحومم !   ه‍.ش. ۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۵
یک اهری
باور کردن بعضی چیزا سخته و تجسم کردنش سخت تر . از جمله آنها ، یکیش همین " گذر عمر".  یادمه یه بار که من حدود هف هَش سالم بود و رفته بودم مغازه بابام نمیدونم چرا و سر چه جریانی بود که پدرم از پسر همسایه که سه چار سالی استخدام اداره کشاورزی شده بود پرسید عباس آقا چند سالته . عباس آقا گفت بیست و هفت سال . اونموقع توی ذهنم که تازه حساب و کتاب کردن رو یاد گرفته بودم سرانگشتی! جم و تفریق کردم دیدم اووووَه . من بعد از بیست سال تازه اندازه عباس آقا خاهم شد . عباس آقا بنظرم خیلی بزرگ اومد اونموقع ... از این جریان بیشتر از چهل و اندی سال میگذره . چهل سال همینجوری عین باد گذشت / گذشته است . طوفانی و بی بدیل و چون رعد و برقی آنی و در چشم به هم زدنی  ... الان عباس آقا

 یواش یواش به دوران پیری نزدیک میشود و من چار نعل پشت سرش با رعایت همان فاصله سنی میتازم . 
امروز داشتم عکسا رو نگاه میکردم . عکسهای دوران کودکی ام رو خیلی بار دیده ام . و اونقدر از اون زمان فاصله گرفته ام که حتا قیافه خودم رو بیاد نمی آرم با اینکه حداقل چندین و چند بار طی آن دوران خودمو توی آینه دیده ام . کم ِ کمش توی سلمونی و یا عکاسی که دیده بودم . از اون تاریخ که بر من گذشته است فقط عکسا برام زنده مانده اند . اون صادق توی عکس گویا وجود نداشته اصلن . اگر هم بوده برا خودش بوده منکه یادش ندارم . 
ها داشتم میگفتم که توی عکسای امروز یه عکسی رو دیدم از چند سال اخیر . حدود هفت هشت سال پیش و یا کمتر که با خانواده آقای سلیمانی و همین دوتا بچه م رفته بودیم باغ . داستانش هم از این قراره که یه روز مادر امین که براش ناهار خورشت بادمجون آورده بود به محل سر کارش  منم اونجا بودم . لقمه ای هم من زدم و خیلی به مذاقم خوش آمد . گفتم خیلی خوش مزه س کی بیاییم یه بار از این غذاتون بخوریم مادر ... خب معلومه تعارف اومد نیومد داره ... گفتند هر موقع دوس داشتی یه روز قبلش خبر بده با بچه ها بیایین براتون درست میکنم ... یکی دو روز نگذشته بود که امین گفت بابا مامانم گفته جمعه اینهفته به بچه ها بگم حاضر بشن بریم باغ اطراف اهر که هم ناهار خورشت بادمجون بخوریم و هم روز جمعه ای هوامون عوض بشه و به بچه ها هم خوش بگذره و ... 
تابستون بود . رفتیم باغ  ( باغی زیبا مابین اهر مشگین شهر که هم رودخانه داشت و هم کوه و کلی درخت جوراجور ) ناهار رو خوردیم . دخترم گیتار زد . رقصیدیم و گفتیم و خندیدیم . آصف با بابای امین رفتند کوه روبرو و خانوم بچه های دیگه مشغول صحبت شدند . من و امین و رامین رفتیم لب رودخونه تا برا خودمون و بدور از چشم بزرگترا نخ سیگاری  بگیرانیم و بزرگ شدن خودمان را به رخ خودمان بکشیم  .
اونروز چن تا عکس هم گرفتیم که یکی از اون عکسا همینه که این روبرو گذاشتم  ... این عکس رو زیاد بهش بها نداده بودم تا الان . اونم بخاطر اینکه فک میکردم مال همین دیروز پریروزاس ... امروز که بهش دقت کردم دیدم ای بابا . صاب این عکس با اونیکه هر روز توی آینه روشویی و یا توی حموم میبینمش خیلی با هم فرق داره . اصلن باور کردنش برام آسان  نیست نبود .
دارم با خودم فکر میکنم کاش بعضی وختا آدم خودش بخودش بگه : داداش حواست باشه ها . یک پلک زدن ات هم برابر است با اندازه یک پلک زدنی از گذرعمرت . همان چشم بهم زدنی که بلافاصله  لحظه ای از عمرت را کوتاه میکند ... تمام شد و رفت پی کارش . " لحظه ها قابل برگشت نیستند " حواست کجاست پسر جان ! ... گر چه ماها هیچ وقعی به آن نگذاشته و نمیگذاریم ...
 ...
پ ن : عباس آقا شکر خدا الانش هم بیست و هفت سالشه ماشاآللآه بزنم به تخته
پ ن ن : این پایینی با عنوان « کو؟ ... چی کجاست ؟ ... کی کجاست ؟ » رو چن شب پیش نوشته بودم در همین رابطه  ( + )

یک اهری و اتفاقات ساده        صادق اهری     
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۸
یک اهری

بد است و مقداری هم خوبیت ندارد که آدم بچه این وَرا باشد و اشاره ای به بابک خرم دین نداشته باشد . برا همین این پست را جم و جور کردم تا اندکی باب آشنایی بیشتر دوستان از تاریخچه قلعه بابک و موقعیت جغرافیایی آنرا مقداری فراهم کنم . امید که این بسی ناقص مقبول اوفتد از برای کسانیکه آشنایی کمتری از اینجا دارند . قبول زحمت ِ پذیرش شما از این مَثَل معروف که «چه کند بینوا همین دارد!» برایم کافیست .
« قلعه جمهور معروف به دژ بابک در ۵۰ کیلومتری شمال شهرستان اهر و در ارتفاعات شهرستان زیبا و توریستی کلیبر و در بلنداهای باختری شعبه‌ای از رود بزرگ ارس (که به زبان ترکی آراز و Araz - و به زبان ارمنی آراکس، Արաքս نامیده میشود ) قرار دارد ... کلیبر خود یکی از شهرستان‌های آذربایجان شرقی است که به علت واقع شدن در ناحیه کوهستانی و وجود درختان زیاد و آب روان ناشی از چشمه‌سارهای کوهستانی، بسیار زیباست. در این نزدیکی ها جنگلهای بکر و فوق العاده زیبای ارسباران هم برایتان درود میفرستد . قبلن به بهانۀ پاییز مقوله ای کوتاه با عکسهایی زیبا از جنگهای ارسباران  را در این وبلاگ آورده بودم ... بگذریم و برویم سر اصل مطلب

این عکس بسیار زیبا را از سر صفحه وب  آقای حسین گلکار برداشته ام . ( کلیک روی تصویر لازم دارد فقط ) 


دژ بابک بر فراز قله‌ی کوهستانی، با ‌کمابیش ۲۳۰۰ تا ۲۷۰۰ متر بلندا از سطح دریا. و اطراف دژ را دره‌های ژرفی با گودی ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر فرا گرفته‌ است و تنها از یک سو راهی باریک و سخت برای دسترسی به این دژ وجود دارد.راه کلیبر به دژ با این‌که از ۳ کیلومتر تجاوز نمی‌کند ولی بسیار دشوار است و به هنگام گذر، باید از گردنه‌ها و گذرهای خطرناکی عبور کرد .
قلعه بابک بنای باشکوه و زیبایی است که درگذشته محل استقرار و سنگر دفاع بابک خرم‌دین سردار ایرانی در مقابل تهاجم اعراب بوده است، احتمالاً پیش از او نیز جاویدان فرزند شهرک که مبارزات خود با اعراب مهاجم از کوهستان‌های اردبیل آغاز کرده بود، در این قلعه سکونت نموده است. بابک نیز ابتدا به جمع مبارزان جاویدان پیوسته و پس از مرگ او در سال ۲۰۰ هجری قمری به‌ عنوان رهبر خرم‌دینان ۲۲ سال توانست در این قلعه به مبارزات خود ادامه دهد.
-
این بنا «احتمالن » یک قلعه دفاعی است که در دوران اشکانی یا به‌احتمال قوی‌تر در زمان حکومت پادشاهان ساسانی ساخته‌ شده و شباهت زیادی به سبک معماری مجموعه سلیمان مربوط به دوران ساسانی دارد. از آثار معماری و برخی از سنگ‌های زبره تراش و روش چفت‌ و بست سنگ‌ها و ملات ساروج و اندود دیوارها از نوعی گچ‌ و خاک نیز می‌توان به‌ یقین اظهار داشت که ساختمان این دژ و قلعه در روزگار اشکانیان و بخصوص ساسانیان ساخته‌ شده است. در قرون دوم و سوم و تا چند قرن پس‌ از آن مورد تعمیر و مرمت قرارگرفته و تغییراتی در آن به وجود آمده و الحاقاتی در بنا ایجادشده است. بنابراین بابک پس از استقرار در این دژ قسمت‌های اصلی آن را ترمیم نموده و بخش‌هایی را نیز به آن افزوده است. اکنون‌ که بیش از ۱۲۰۰ سال از آن دوران می‌گذرد، هنوز بخش‌هایی از آن دژ پرصلابت پابرجا مانده است
به لحاظ سوق‌الجیشی موقعیت استقرار بنا بر فراز قله به‌ گونه‌ای ست که بیست نفر سپاهی قادر بوده‌اند هجوم یک سپاه صدهزار نفری را مانع شوند و تلفاتی هم نداشته باشند، چرا که تیر و کمان و اسلحه معمول زمان به سربازان و مستحفظانی که بر بلندی موضع می‌گرفتند، به جهت بعد مسافت کارگر نمی‌افتاده است. بدون این که قصد اغراق در بین باشد موقعیت مستحکم قلعه و دژ آن چنان اعجاب‌انگیز است که از نبوغ نظامی و آگاهی کامل بنیان‌گذار آن حکایت می‌نماید. از همین‌ جا بوده که بابک خرم‌دین و یارانش به مدت بیست و چند سال لشکریان عرب را که به قصد محاصره و سرکوب جنبش او آمده بودند، در کوه‌ها سرگردان و با شبیخون‌های خود آن‌ها را از دم تیغ گذرانده و وادار به فرار می‌کردند.
راه ورود به دژ گذری است از سنگ‌های منظم طبیعی که راه عبور یک نفر است، معبر در فاصله‌ی ۲۰۰ متری دروازه‌ی دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفین دروازه قرار دارد که جایگاه دژبانان بود. یکی مخروطی و دیگری گرد از سنگ‌های تراشیده با ملاط ساروج که در بلندی آن‌ها، دژبانان به تمام جوانب دژ اشراف دارند برای ورود به کاخ دژ از راهی باریک تا کمابیش یکصد متر بلندی از صخره باید بالا رفت. در چهار سوی بنا، چهار برج دیده‌بانی به صورت نیمه استوانه ساخته شده است که جایگاه دژبانان و دیده‌بانان بود که هر جنبنده‌ای را تا کیلومترها از فراز دره‌ها و کوهپایه‌ها زیر نظر می‌داشتند. 
برای نفوذ به داخل، تنها راه ورود، دروازه اصلی است. و از کوهستان امکان وارد شدن به دژ وجود ندارد.با گذر از دروازه‌ی ورودی و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسیدن به دژ اصلی، باید از گذرگاهی باریک که حدود ۱۰۰ متر فراز را به همراه دارد گذشت، تا به داخل ورودی دژ رسید. مسیری سخت که از یک سو به دره است با جنگل‌های تنک و ژرفایی حدود ۴۰۰ متر که به تیغه و دیواره تا قعر دره ادامه دارد. پس از صعود، برای ورود به دژ اصلی از مدخلی دیگر با پلکان‌هایی نامنظم باید گذشت. بنای دژ دو طبقه و و در پاره‌ای جاها سه طبقه می‌باشد. در طرفین مدخل دو ستون مشخص است که پس از تالار اصلی است که ۷ اتاق در اطراف آن قرار دارند که به تالار مرکزی راه دارند. در قسمت شرقی دژ تاسیسات مرکبی از اطاق و آب‌انبارها ساخته شده است. محوطه‌ی داخلی آن به‌وسیله‌ی نوعی ساروج غیر قابل نفوذ گردیده بود که به هنگام زمستان از آب و برف پر می‌شد و آب مورد نیاز دژنشینان را تامین می‌کرد.
از آثار معماری و روش چفت و بست سنگ‌ها و ملات ساروج و اندود دیوارها، از نوعی گچ و خاک، می‌توان به یقین اظهار داشت که ساختمان این دژ در روزگار اشکانیان و یا شاید ساسانیان ساخته شده است. بدین ترتیب می‌توان گفت دژ جمهور از دوران قدیم محکم و استوار بر بلندپایه‌ترین قله‌های آذربایجان خودنمایی می‌کرده و هنوز به عنوان جایگاه بابک خرم‌دین و یکی از نمونه‌های استقامت و پایداری آذربایجانیان و ایرانیان برابر عرب‌ها و جزو بزرگ‌ترین نمونه‌های معماری ایران محسوب می‌شود .
اگر بر فراز برج‌ های این قلعه که بایستید، همه ارتفاعات و جنگل‌ های اطراف زیر پای شماست و شما بر بلندترین نقطه منطقه ایستاده‌ اید. چشم اندازی وسیع از کوه های پوشیده از درخت و دشت های ارسباران. به راستی که این قلعه بسیار زیباست. در سال‌ های اخیر علی‌ رغم کم‌ لطفی‌ هایی که از سوی برخی انسان‌ ها و نهادها در حق این قلعه اعمال شده است، دیواره‌ های در حال ریزش پی‌بندی شده و بخشی از دیواره‌ های بنا، تعمیر و دوباره‌ سازی شده است. هم‌ چنین بخشی از پله‌ های ورودی قلعه شیب‌ بندی و کانال‌ کشی حوضچه‌ های آب که در اطراف قلعه وجود دارد به پایان رسیده است.
علاوه بر ایام خاص در بسیاری از روزهای تعطیل در این قلعه، مراسم شعر خوانی، موسیقی سنتی و رقص لزگی (رقص محلی آذربایجان) برگزار می‌شود. این قلعه و طبیعت اطراف آن برای کوهنوردان و طبیعت‌ گردان آذربایجانی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
قلعه بابک در سال ۱۳۴۵ با شماره ۶۲۳ در فهرست آثار ملی، تاریخی و فرهنگی ایران ثبت شد و مرمت آن نیز از سال ۱۳۷۶ توسط اداه کل میراث فرهنگی آذربایجان شرقی آغاز شد. »



-





اهر  قلعه بابک خرمدین    منطقه ارسباران   کلیبر   فیلم قلعه بابک خرمدین   یک اهری و اتفاقات ساده    قره داغ
یک اهری و اتفاقات ساد   کلیبر    اهر  قلعه بابک خرمدین  فیلم قلعه بابک خرمدین  ارسباران   قره داغ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۰۳:۲۹
یک اهری


از به یادآوریهای فیس بوکم !
امروز دومین مرد خونه رو فرستاده بودم شناسنامه ام را از توی ماشینم که توی پارکینگ پلیس راه خابودندش بیاره ... مسئولش دیر اومده بوده ظاهرن ... توی این سرما و برف و یخبندون رفته این عکسو گرفته .
گذر دوره جوونی همینطوری به دلخوشی های کوچک وابسته س ... ! آدم خودش احساس نمیکنه و از عمق لذتی که می برد خبری ندارد تا آنکه آن روز برایش خاطره شود . بشود « روزی روزگاری و در دوره جوونی ...»
پ ن : چیز مهمی نبود و البته که بود .  « همراه نداشتن مدارک ماشین »... پ ن ن : اتفاقن درست درهمین امروز و دیروز و پریروز هم اهر برف زیادی بارید و شدیدن و بطور سریع و غیر منتظره هوا سرد و یخی شد  ...
پریروز که خان اوغلان آمده بود مرخصی برف میومد و دیروز
عصری که داشت می رفت  سر محل خدمت اش باز برف در حال باریدن بود .
اینم عکس گزارش هواشناسی از شهر ما جهت اثبات قضیه در این چند روز گذشته و آینده



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۸
یک اهری