یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۱۷ مطلب با موضوع «بلاگ و بلاگستان ، اینترنت، شبکه های مجازی» ثبت شده است


چندین روز که نه ، چندین ماهه که نمیدونم چرا توی این فاز (؟!) غوطه میخورم ! ... این پست پرویز پرستویی را در صفحه اینستاگرامش که خاطره ای از دوران کودکی اش را منتشر کرده بود را خاندم . برام بسیار جالب و خاطره انگیزناک بود . آوردمش اینجا به یادگار هویجوری ! شاید یه بنده خدایی ، رهگذری ، چیزی و یا کسی احساس من را داشته باشد و با خاندن این داستان کوتاه  دلی از عزا در بیاره ! خدا رو چه دیدی ؟..  ندیدی که !
و اما داستان  :
هفت یا هشت سالَم بود. برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل با سفارش مادرم رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه‌رو تا دانشگاه هم همراهی کنی! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار (ریال). دور از چشم مادرم مابقی پولو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی. و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم جای شما خالی نوش جان کردم (عینَهو سواحل مدیترانه وپلاژ خصوصی)!!! خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۸
یک اهری

بعضی وبلاگ ها را باید شخم زد و زیر و رویش کرد . خاک بعضیا آنقدر قوی هست که اگه مقداری حواس جم باشی خیلی زود خوب میفهمی که پُر بار دِه است . ثمره اش دیدنی و دیدنی تر میشود وقتی به قدرت خاکش پی ببری . اعتراف میکنم که صاحبان این نوع وبلاگها گرچه نیاز به معرفی ندارند ولی ، باید بیشتر دیده بشوند حالا به هر طریق . وبلاگ " آقای سین "" خودش عین تبلیغ است برای خودش .  چنگ به دل میزند ( برعکس جمله چنگی به دل نمی زند ) مطالبش کوتاه است . زیباست و عامه گیر. عامه پذیر ؟! نمیدانم . نوع نگارش و داستان پردازی  بسیاری از پستهایش معرکه س در حد عالی . شعر هم دارد و بیشترش از خود آقای سین است که در این وبلاگ مقداری بوی مدیر میدهد با ظاهری البته ناشناس . هر از گاهی گزیده ای از دیگران را هم آورده اند  که این مطالب با عقاید و افکار خود صاحباش و بنوعی رویه و روال و وزن و در اصل اساسنامه وبلاگ تطابق دارد حتمن .  آقای خط هم حضور گرمی دارد آنجا . ایشان هم خوب قلم میزند . اینها خوب دست بدست هم داده و مکانی ساخته اند که اگر اهلش باشی ! ترا با روایتهایشان شاید ساعتی با خودشان گره بزنند و نگهت بدارند آنجا . حضرت عباسی من یکی حسودی ام شد به این وبلاگ . برای من که اینجوری بود شد . بنظر من وبلاگی ارزشمند است و سر زدن مداوم بهشان و خاندن و مقداری تدقیق، اگر ادامه بدهند و ثابت قدم باشند را من یکی از برنامه های وبلاگ خانی ام قرار داده ام / خاهم داد . توضیح مختصر اینکه این وبلاگ بجز قسمت نظر دانی اش هیچ جای ارتباط با نویسنده ندارد . آرشیو هم ندارد . حتا ( لینک به صفحه اصلی ! ) . مثلن مشکل این را دارد که از صفحه چارم نمیتوانی براحتی ! برگردی به صفحه اول . پستها تاریخ بروز شدن ندارند و فقط از کامنت دانی اش میشود فهمید که مطلبش مربوط به چه زمانیست و از کی این وبلاگ متولد شده است . مثلن از تاریخ شهریور 95 مطالبشان قابل رویت است و انگار در آن تاریخ زاده شده است . و ... صد البت که دوس ندارم همه جزئیاتش رو برا شما لو بدم . مزه اش میپره . ولی محض نمونه و بصورت نسبتن غیراتفاقی ! از دهها مطالب خاندنی اش دو تا از نوشته هاش رو اینجا میارم . اگه باب دل و مذاقتان بود درنگ برای خاندن بقیه مطالبش جایز نیست . تا نظر شما چه باشد . یا اصلن نباشد !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۰
یک اهری

از وقتی به دلایلی که برای شخص خودم مهمتر و قابل فهم  تر است از فضای پر سروصدای مجازی مدرن امروزی! که بیشتر به درد جوانان پرشور میخورد تا مای کمی پا به سن گذاشته ☺ دور شده ام . و بنا به علاقه قبلی و قلبی به وبلاگستان ، در این یکی دو ماه اخیر فرصتی بدست آورده  و وبلاگ خان قهاری  شده که در همین راستا هم وبلاگی در بلاگر راه انداخته ام که بنظرم هر چند هم کمک جزئی باشد ولی بنفع بلاگستان است بنام " لیست وبلاگهای بروز شده " که  به دلبخاه ،  خودم را درگیر لینک دادن به وبلاگها کرده ام و  بنظرم میرسد که  تا الانش کم مفید فایده هم نبوده از برای درست کردن مجمعی برای وبلاگنویسان و وبلاگ خانان  که در این وسط سبب امر خیر بیشتری برایم شد که اجبارن به مطالب وبلاگها هم نظری می اندازم و سبک و سنگینی اش را توزین میکنم تا میوه ممنوعه از نظر اخلاقی ! نداشته باشد . گرچه انتخاب آنها را به دیدگاه و نظر شخصی خودم مربوط ندانسته و نمیدانم  و فقط سعی کرده ام همه وبلاگهای زنده ایرانی را به آن فهرست اضافه کنم از هر رقمش .

اما گاهی بعضی از وبلاگها مثل برق دویست و ده ولت مرا گرفته و کمی میخکوب خودش کرده .  برخورده ام به وبلاگهایی بسیار جالب با مطالبی فوق العاده . از لحظه نگاریهای خاندنی و باصفا و معنادارش گرفته تا مطالبی در حد گزیده ای از یک کتاب در چند سطر که خاندن دارند . آموزنده اند . شیرین بیان است انگار میشود دَمخورش شد و نوشید .  از این جنس وبلاگها چند تایی را مد نظر خودم گرفته ام و ردشان را میگیرم  و اگر فرصتی از دست روزگار به یغما ببرم  بلافاصله  بعد از بروز شدنشان - سریع میرم در دکانشون و سفره ام را وا میکنم و لقمه ای لذیذ از خان گسترده بی منتش برگرفته داخل دستَرخان فکری خود میکنم  . یکی از اینا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۰
یک اهری

سلام

در حال انتقال وبلاگم از بلاگر به اینجا هستم . مواردی هست که در فرصت مناسب  فرق این دو را خاهم نوشت

یک اهری
خیلی وقت بود که بدلیل تمایل به شبکه های اجتماعی مجازی نسبتن مدرن! از وبلاگ خانی و وبلاگنویسی دور افتاده بودم . بعد از سیر و سفری نسبت طولانی که در دیار آنها انجام دادم  متوجه شدم که هیچکدام جای وبلاگ را نمیدهد . خانه ای دنج برای خودت . خانه ای که زیاد منتظر سرسری خانی دیگران و یا لایکهای بی هوا و اشتراک گذاریهای مطالب این و آن ! از جاهای متعدد ِ دم دستی که معمولن برای همه قابل دسترس است و همچنین  بده بستانهای لایکی دور است . وبلاگ گرچه ظاهرن خانه ای خاموش است ولی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۶
یک اهری

| حیاط پشتی |
یکی از بدترین حالت توی زندگی وقتی یه که متوجه میشی کاری انجام شده و نباید انجام میگرفته و تقصیر تو نیست ولی زجرش بیشتر برا توست . مثلن بدنیا آمدن . یا مثل نامی که در بدو تولد روت میذارن . مثل جغرافیایی که بهش تعلق گرفتی . مثل فرهنگی که باهاش ناخاسته اُخت شدی و رشد یافتی . از این تیپ مسایل توی زندگی همه آدما اتفاق می افته و افتاده و احتمالن خاهد افتاد . ولی یه قضیه دیگه زجرش بیشتر از اینه . اونم اینکه خودت یه کاری رو بکنی که بعدها توش گیر کنی . حتا اگر این کارت در زمان خودش برا 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۰۶
یک اهری

چند روزیست که ناخاسته و بدلیل عدم دسترسی به آرشیو وبلاگ قدیمی ام بخاطر مفقود شدن پسورد وبلاگ و همچنین ایمیلم  سرگرم انتقال پستهای آن بصورت دستی به این وبلاگ شده ام . در واقع کار وقتگیر و  مقداری هم حالگیری را دارم انجام میدم . و از سر تنبلی مطالب را بصورت گزینشی انتخاب کرده و در این وبلاگ وارد می کنم که با این عمل متاسفانه علیرغم میل باطنی ام  مقدار زیادی از پستها همچنان در وبلاگ قبلی باقی می ماند . حالگیری دوم هم اینست که بعضی از تصاویر و فیلمهایی را
که برام ارزش زیادی دارند و باهاشون خاطره  هایی داشتم که الان دیگر برایم قابل دسترسی نیست را نیز متاسفانه در سایتهایی آپلود کرده ام که اکنون وجود خارجی ندارند و به فنای الهی رفته اند و دسترسی که هیچ حتا تماس با صاحبان آن نیز مقدور نیست . معلومه که  بعضی پست ها بدون عکس و یا فیلم مربوطه یک پست سوخته و غیر قابل ارائه و فهم میشود . و حالگیرتر از این دو ، مسئله اساسی دیگریست  که در حین این نقل و انتقال متوجه اش شدم و آن اینکه بعد از اینهمه مدت ( نزدیک ده سال و اندی ) اکثر قریب به اتفاق پستهام از حس و بار منفی برخوردار بوده اند .... الان که مشغول بازخانی آنها هستم از وضعیت حاکم بر وبلاگم متاثر میشوم . البته این مسئله تقریبن در اکثر وبلاگهای آنزمان مقداری عادی بود و الان بیشتر بچشمم می آید  نمیدونم چرا ؟!
بر این باورم آنهاییکه در آنزمان حجره وبلاگنویسی  برا خودشان باز کرده بودند افرادی هستند / بودند که مقداری اهل درد و زخم ! (اعم از دردهای اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی ، ادبی و هنری و ...) را با خود داشته / دارند و از سرناچاری و نداشتن تریبونی که بتوانند تفکرات و ایده ها و خاطرات خود را بصورت روان و ساده و صمیمی در آن منعکس و بازتاب دهند نداشته اند . تا یادم نرفته بگم که  آنموقع مثل الان نبود که احتمال گم و گور شدن مطالب کاربر ، دور از ذهن بنظر برسد . کُن فیکون میشد نوشته ها و خاطراتت یهویی و بی دلیل  و کسی مسئولیتی در قبالش نداشت و دیگر هیچ کدام از مطالبت قابل برگشت نبود .  آخه یه بار بعد از چند سال " بلاگفا " گویا ناخاسته! کل آرشیو بعضی وبلاگها از جمله وبلاگ منو به فنا داد گرچه من اونموقع بسختی تواسته بودم نسخه پشتیبان از وبلاگم بگیرم . آقا بلاگفا در آن زمان حتا اجازه پشتیبان گیری هم نمیداد و باید کلی ترفند اجرا میکردی تا نوشته های خودت رو در کامپیوترت برا خودت داشته باشی .

بگذریم ...
الان که نشسته ام و با دیدی دیگر گونه و نو به مطالب قبلی ام نگاه میکنم ، بر خود این خرده رو میگیرم که چرا سیر نوشته ها و حتا عکس و فیلمهام بیشتر سایه ای از ناامیدی و یاس داشته  و از آنها کمتر بوی حس مثبت به مشام میرسد . البته نه اینکه در زندگی مان حس های منفی نبوده و نیست ها نه ! ولی کفه ترازو چرا بیشتر به نفع نوعی منفی بافی سنگینی کرده است . واقعن چرا ما خودمان را بیشتر به ناله کردن عادت داده و تمامی جنبه های منفی را پر رنگ و منشن میکنیم . چرا از شادیها کم سخن بمیان می آوریم . چرا ما اینقدر بدبین به بار آمده و زندگی میگذرانیم همیشه .
برای همین سعی خاهم کرد منبعد با دید و انرژی مثبت به ادامه دادن زندگی و انعکاس آن در وبلاگ را بیشتر آغشته به حس های خوب کنم . ما در طول تمامی لحظه ها به حس های زیبا و با بار مثبت نیازمندیم حتا با تمامی مشکلاتیکه برایمان به وجود می آید باید بتوانیم بهتر و راحت تر از پل ناملایمات بگذریم و با این شناخت و اعتقاد و اعتماد که حتمن میشود به دنیا از دریچه نیکی ها نیز نگاه کرد  و باید این جنبه را در خودمان بیشتر پرورش دهیم  و اینکه ما مشرف و موفق بر اکثر امور و وقایع اتفاقیه خاهیم شد را سر لوحه خود قرار خاهم داد . صد البت این بمنظور بی اعتنایی به کمبودها و نارسایی ها نیست بلکه نوعی تغییر دید میباشد از برای برخورد با همین ناملایمات .
« میشود یک شاخه گل را با چند نوع نگرش و مفهوم  دید زد و از آن نام برد . مثلن گل - یا گل ِ با خار - یا  خار با گل ، گل بی خار یا خار بی گل ! اینجا فقط ما خودمان هستیم که بخاهیم از کدام حس مان بیشتر بهره ببریم »

اونیکه اون بالا نوشتم یک ضرب المثل ترکی است که بی تاثیر بر این نوشته ام نبوده که :
غَم ، غمی گَئتیرر . دَم ، دَمی ! ( غصه ، غصه می آورد و شادی ، شادی را با خود همراه دارد ) 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۶
یک اهری

| سرگرمی | 
حدود هفت سال پیش در آبانماه 88 یه سایتی رو معرفی کرده بودم و عنوان پست را گذاشته بودم " اهری اینجا، اهری آنجا، اهری همه جا!  " و اتفاقی که برایم افتاده بود را چنین نوشته بودم :
«« با صدای زنگ تلفن همراهم در کله سحر روز جمعه اول آبان از خواب بیدار میشوم . تلفن ثابت و موبایلم بلاانقطاع زنگ میخورند و اس ام اس های بسیاری دریافت میکنم . جعبه ایمیلم پرشده از سیل تبریکاتی که برای مشهور شدن یکباره ام در دنیا ! ... دنیا ؟! بله در دنیا ، برایم سرازیر شده و میشود . نمیدانم جریان چیست ؟ بهت زده شده ام و گیج و منگ . باورم نمیشود تا اینکه عکسهایم را در داخل یکی از ایمیلهایم میبینم ..... وای خدای من ! یعنی چه اتفاقی
میتونه افتاده باشه . این عکسها دقیقن اون دو تصویری هستند که در اینترنت از خودم بجا گذاشته ام . تندی منزلبانو و بچه ها رو صدا میکنم تا اونام تایید کنند که من خواب نمیبینم . بنظرتون چه اتفاقی افتاده ؟ ...
و در آخر نوشته بودم : حالا خارج از شوخی ! اگه وقتتان ایجاب کرد و بیکار بودین برین اینجا و تصویر زیباتان را با انتخاب از دهها افکت وارد کرده و حظ اش حلالتان باد . »»
و بازهم تکرار همون حکایت است و این بار با چاشنی طنز کم  . هم نوعی آشنایی با یه برنامه با حال است از برای من ِ نوعی مبتدی و هم یه جور سرگرمی برا شبهای زمستان ☺( آخه من این پست رو برا بار دوم در شبهای دراز و یلدایی اوایل ِ ماه اول زمستان 95 مینویسم ) .  گفتم حالا که وبلاگ قبلی ام دم دست نیست و یوزر و پسوردش به فنا رفته ، خدا رو خوش میاد حتمن که دوستان تازه ام نیز در این وبلاگ نوکار! از این برنامه بهره برده و مقداری هم سرگرم شوند. شما میتوانید در آنجا بعد از آپلود عکس و یا عکسهای تان ، آنها را به طرق مختلف و متفاوت و در عین حال باور نکردنی در آورده و نوشته های زیبایی را روی آن اضافه کرده و برای خودتان به یادگار نگهدارید با افکت های زیبا و متنوع بالای پونصد مدل ☺ . در وحله اول البته سعی کنید از عکسهایی استفاده کنید که کیفیت بالا و خوبی دارند . متاسفانه من عکسای خوبی دم دستم نبود و همه تصاویر من عکسای موبایلیست ! ... یکی از حسن کاربا سایت photofunia اینست که عضو شدن هم لازمش نیست . امیدوارم لذت برایتان به ارمغان آورده باشد هر چند هم کوچک .
این چند نمونه رو که خودم روش کار کردم هم  تقدیم شما :


عکسهای تان را باورنکردی کنید  یک اهری و عکسهای باور نکردنی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۴
یک اهری
پیشنهاد یک بازی وبلاگی را بعد از سالها رکود در وبلاگستان فارسی ، دکتر علیرضا مجیدی در وبلاگ یک پزشک با عنوان " ۱۰۰ دلخوشی کوچک زندگی " شروع کرده و از دیگر وبلاگنویسان خاسته که « بیایید برای این بازی قانون‌های ساده‌ای بگذاریم متکلف ننویسید و خیلی خودمانی دلخوشی‌های خودتان را به اشتراک بگذارید ... » + . بنظرم بازی جالبیست و شاید وبلاگستان را حداقل کمی از این سکون و سکوتی که گرفتارش شده دربیاورد و از طرفی دیگر آشنایی بلاگرها با هم بخصوص وبلاگهای زنده ! را فراهم آورد . آخه دل کندن از وبلاگ مثل گرفتن نوزاد از شیر مادرش است هر چند شیرخشک خوشمزه تری هم بهش بدهند . در همین راستا منم با اینکه دسترسی به وبلاگ قدیمم که حدود 10 سال سابقه داشت ( در بلاگفا حذف شد! و در بلاگر پسوردش گم !)  ندارم  ولی تصمیم گرفتم در این بازی شرکت کنم . بنابراین با رعایت قاعده این بازی باید بیشتر از 30 دلخوشی کوچکی که منو بدون اینکه توجهم رو زیاد جلب کنه کیفورم میکنه را اینجا میاورم . باشد که روزگارتان و مان به خوشی و سلامتی بگذرد . در هر حال بقول سهراب سپهری : دلخوشی ها کم نیست : مثلن این خورشید ...

توجه کنید که مطالب بدون در نظر گرفتن اولویت یکی بر دیگری نوشته شده است و تعداد آن 46 بند است .
1 - فیش تلفن رو از توی حیاط پیدا بکنی و ببینی مبلغ اش بسیار بالاست . دقت بیشتر که بکنی ببینی مال شرکت مهندسی همجوار خانه شماست و گل از گلت بشکفه 
2 - درست را نخانده باشی و نوبت تو باشه که به سوال آقا معلم جواب بدی یهو صدای زنگ تفریح بیاد ( مربوط به خاطرات دوران کودکی ام )
3 - در یک صحنه خطرناک واقعی قرار بگیری آنجا که مرگ را بچشم خودت ببینی . بعد کسی باخنده جلو بیاد و با انگشتش دوربین رو نشونت بده « شما در مقابل دوربین مخفی قرار گرفته اید » 
4 - سنگریزه کوچکی تو کفشت باشه و هی با پات اینور و اونورش کنی تا اینکه برسی به یه جای دنجی که بتونی کفشتو در بیاری و سنگریزه رو از اون تو بندازی بیرون .
5 - بی ادبی نباشد ایشآللآه ! دراتوبوس بین راهی باشی و جیش داشته باشی تا سرحد خفگی و جایی رو پیدا نکنی برا رفع مظلمه و درست موقعیکه میخای اونهمه مسافر رو علاف کنی و بگی ماشین رو برات نگهدارند ببینی اتوبوس سرعتش رو کم کرده و شاگرد شوفره میگه نیم ساعت اینجا توقف میکنیم برا دستشویی و استراحت و نماز ...
6 - یه متنی نسبتن طولانی  رو در کامپیوترت بنویسی و با سرعت ذغالی اینترنت ات چند تا عکس هم آپلود کنی و به آخراش رسیده و نرسیده برقها قطع بشه . برقها که بیاد با عصبانیت و ناراحتی بری سروقتش که دوباره کاری کنی ولی ببینی همه مطالبت اتوماتیک وار در قسمت ادیتور «نگارش پست جدید» در وبلاگت  ذخیره شده  
7 - در فصل  تابستان شبی رو برا فرار از فرط  گرمای طاقت فرسا توی حیاط بزور خابیده باشی . و صوب کله سحر از خنکی هوا احساس کنی گوش و دماغت سردش شده . پتو رو بکشی تا کله ت و در هوای ملس ِ زیرش دوباره بخابی .
8 - بخای به آقای سبزی فروش محله پول بدی  دست کنی تو جیب عقبی شلوارت تا کیف پول رو در بیاری متوجه بشی یه کاغذ کوچولوی تاخورده و ریزه میزه از جیبت افتاد زمین . با کنجکاوی اونو باز کنی و ببینی  یوزر و  پسورد گمشده  وبلاگ قدیمی ات است .
9 - یکی از دلخوشیام در این عصر ارتباطات فوق صوت و نور اینه که آقا پستچی دوباره بیاد دم در و برا پدرم از عمویم از کربلا نامه سلامتی با یه دستخط بسیار زیبای مخصوص خودش  که در یک سطر و نیم و روی کاغذ سفید مایل به کاهی ِعراقی نوشته شده بیاره « سلام امیدوارم حالتان خوب باشد زیارت انجام میشود.دعاگوتان هستم .انشالله هفته آینده راه می افتیم ده روز دیگر آنجاییم.قربانی و موذن یادتان نرود از برای پیشوازی...فدوی برادت حاج محمدعلی-کربلای معلا » ( رویای بازگشت به دوران قدیم کم حالی نیس )
10 - بشینی فوتبال تماشا کنی و تخمه ات تمام بشود . در حین لاعلاجی و با امیدی ناامیدانه و بیخیال دستت رو بکنی داخل کیسه نایلونی تخمه و ببینی چند تاش اون گوشه موشه ها مونده و از همین چند تا هم اکثرش مغز تخمه س 
11 - دستبندی که خانمت خیلی بهش علاقه داره توی دربند خودتون گم بشه و خانوادگی برا پیداکردنش اونجا رو شخم بزنی و پیداش نکنی  بعد از یکسال وقتی آصف بره پشت بام که توپش رو بیاره دستبند رو پیدا کنی و متوجه بشی کار کلاغیه که باهام خصومت ِ دیرینه داره  . داستان راستانش اینهاش  
12 - منزلبانو سفارش خرید لوازم آشپزی وغذا  بده و تو وقت برا خریدش نکنی . گرسنه و مستاصل و ناامید بری خونه و توی حیاط بوی برنج ایرونی سرمستت کنه . ای جان ! قیمه پلو 
13 - مشتری بدحق حسابی که سه چار سال پولت رو نداده توی خیابون ببینی دست تو جیبش کنه و با خنده رویی و معذرت خاهی حسابش رو پس بده . آخه من یه وبلاگنویس بازاری ام
14 - تابستان امسال برا دیدن آصف باید میرفتیم همدان . نزدیکترین راه میانبرش از سلطانیه بود به کبودرآهنگ . حدود یکساعت بیشتر طول میکشید  اگه از تاکستان می رفتیم . جاده خلوت خلوت بود .کولر ماشین روشن بود . وسطای راه ماشینم ریپ زد . ترسیدم آخه گفته بودند تسمه تایمرش رو عوض کن که مکانیک گفته بود نگران نباش 5 هزارتاهم کار میکنه این تسمه . رفت و آمدی در کار نبود . موبایل هم خط نمیداد زنگ بزنم به امداد خودرو . یه ده دیقه ای که با خانمم کنار جاده نشستیم دیدم از دور یه ماشین نیسان میاد . با خودم گفتم حداقل اش تا یه آبادی ماشین رو بکسل که میتونه میکنه . حدود 500 متری مونده  نیسانه چراغ گردون بالای سقفش رو روشن کرد . امداد خودرو بود . یه امداد غیبی و ناباورانه . کلی کیفورمان شد  .
15 - مودم  ایراد پیدا کنه ببری تعمیر بگن فردا بیا ببر . ببری یه تعمیرکار دیگه ببینی بسته س . بیاری خونه وصل کنی به برق ببینی برق میدزده و سطح اتصال فیش برق با مودم ضعیفه . چوب کبریت بذاری لای این دوتا  که خوب متصل بشه ببینی کارت راه اوفتاد . بی دوا و درد سر
16 - توی جاده بنزین ماشینت رو به تمومی باشه ببینی تابلو زده پمپ بنزین 500 متر
17 - توی یه جای شلوغ مثلن ترمینال غرب بخای بری دستشویی ببینی کسی توی صف نیس
18 - اس ام اس بیاد که اعتراض شما نسبت به مبلغ ارزش افزوده مورد تائید کمیسون قرار گرفته است
19 - بری پیش یه دکتر متخصص قلب که بعد از آزمایش و اکو و عکس رنگی تیروئید و ... بهت بگه باید عمل بشی . از عمل باز بترسی بری پیش یه دکتر دیگه بگه چیزیت نیس با دارو خوب میشه . شک کنی باز نتیجه آزمایشاتت رو ببری پیش یه جراح  قلب دیگه اونارو ببینه بگه چیز مشکوکی نمیبینم ولی محض احتیاط دوباره مینویسم عکس بگیرند و آزمایش .... نتیجه را ببری پیش دکتر بگه برو راحت سرتو بذار رو بالش نرم و بگیر بخاب . 15 سال از این ماجرا گذشته من هنوزم مشکل قلبی احساس نمیکنم .
20 - نخای بری مسافرت و پیش بینی سازمان هواشناسی به دادت برسه
21 - دیر به فرودگاه برسی ببینی پروازت تاخیر داره
22 - دنبال یه آهنگ نوستالژیک زمین و زمان رو بهم بریزی نتونی پیداش کنی ولی توی تاکسی یهویی صداش از دستگاه پخش ماشین گوشنوازت بشه . آدم گلش از گلش میشکفه خب
23 - یک شب پاییزی و سرد بخابی و صبح بلند بشی ببینی تا زانو برف اومده و هنوز هم ادامه داره مثل همین امروز . مدهوش میشی از برای استراحت و خاب
24 - وقتی احساس میکنم  با وبلاگ و مخاطباش رو راست و راحتم .
25 - بتونی با وبلاگت یک مشکل اجتماعی یا مسئله خانوادگی و ... را رفع رجوع کنی . من یه بار این کارو کردم و موفقیت آمیز بود در رابطه با گرانی و کمبود داروی بیماران ام.اس
26 - وقتی پای صحبت جدی بچه کوچولویی که تازه داره حرف زدن رو یاد میگیره میشینم
27 - وقتی ببینی سر یه جریان بخصوصی دل مادر پیرت رو در حد تیم ملی! بدست آوردی
28 - به یه ندار واقعی کمک کنم .
29 - حیوان گرسنه و تشنه مانده در سرمای یخی شب زمستانی دقیقن مثل امشب رو حالا هرجوری بتونم پناه داده و بهش آب و غذل برسونم
30 - وقتی در مورد هیچ چیز و هیچ کس دروغ نگم  حتا اگه با طرف مقابل خصومت هم داشته باشم
31 - وقتی عادتهای مضر رو کنار میذارم . چایی رو بدون قند و  خیار رو بدون نمک خورده و سر وعده ورزش صبحگاهی هم جدی باشم
32 - نون سنگک داغ بخرم و با نون پنیر محلی با دلخوشی و بگو بخند پیش بچه هام یا دوستام بشینم و صبونه رو بزنم به رگ
33 - خاطره خوبی که با دوستات داری مثلن از یه گردش و یا کوهپیمایی و یا مسافرت و... به نوعی دیگه برات تکرار بشه
34 - وقتی ببینم کار از کار نگذشته و من هنوز فرصت کافی برا انجام دادن کار مد نظرم را دارم .
35 - آیفون در بصدا در بیاد و ببینی پسر سربازت بدون اینکه خبر داشته باشی و انتظارش رو بکشی از یه شهرستان دور اومده مرخصی پیشت و برا چند روز باز خونه مون پر رفت و آمد و شلوغ پلوغ میشه
36 - آقا! دلخوشیها کم نیس . یکی همینکه این پستم رو کسی بپسنده و از یک و یا چند بندش خوشش بیاد و برا خودم توصیف کنه و چیزی رو در همون رابطه بهش اضافه کنه به خیر و نیکی
37 - ببینی توی همه مسابقات بین تیم استقلال و تیرختور همیشه این دو مساوی از زمین چمن فوتبال بیرون میان . بازیشون بدون گل باشه خوشحالترم و با خیال آسوده زود میرم دنبال کار و کاسبیم
38 - همیشه لباس اسپورت بپوشم . شیک و با رنگهایی همگون و الوان و شاد بهترتر . حتا در زمان پیری و از کارافتادگی
39 - عصر تابستان باشد . نان سنتی و محلی و ایضن پنیر و انواع تره جات رو از باغچه حیات بچینم لای نون بذارم و بخورم . وآللآه شکمو نیستم . اینا رو دوس دارم خب . چیز زیادی نیس ولی دلخوشی ام است .
40 - شنیدن صدای قهقهه خنده کودک و دیدن قیافه اش وقتی از ته دل میخندد
41 - به انتظار دیدن یه دوست و یا یه همخدمتی با معرفت دوران سربازی بعد از گذشت اینهمه سال نشستن ، یکی دیگه از دلخوشیامه
42 - میمیرم برا خوردن دستپخت مادرم وقتی آبگوشت توی دیزی سفالی روی چراغ آشپزی نفتی  بار گذاشته
43 - نم نم بارون و صدای ناودون و هیچ صدای دیگر
44 - از پیدا کردن و دیدن و خندیدن به یه عکس خاطره انگیز. مثلن همین عکس روبرو که مربوط میشود به سال 1359 که با موتور گازی «براوو»ی ایتالیایی ام از اهر به تبریز رفته بودم و با اقتدار تمام در باغ گلستان تبریز عکس انداخته ام . قلقلک آمیزام میکنه !
گاهی میشود حتا با یاد دلخوشیهای گذشته هم دلخوش شد .
45 - دلخوش شدم از اینکه کسی هنوز بفکر وبلاگهاست .
46 -  و دیدن یه همچی فیلمی هر چند هم کوتاه !
...
 
 

...
و در آخر
ممنون دکتر علیرضا خان مجیدی عزیز و مهربان
ضمنن منم بنوبه خودم خوشحال خاهم شد که اگه شمام وبلاگ دارین در این بازی شرکت کنین .
 
قضیه و شرایط بازی از وبلاگ یک پزشک -  
« دیشب به صورتی تصادفی، فکر کنم از طریق یک لینک در توییتر رسیدم به سایت صدانت و مقاله‌ای در مورد دلخوشی‌های کوچک زندگی. مقاله نوشته محمدرضا جلائی‌پور بود و به نظرم سوژه نابی است برای یک بازی وبلاگی.
بیایید برای این بازی قانون‌های ساده‌ای بگذاریم:
۱- بدون تفکر زیاد و به صورت بداهه از چیزهای کوچکی بنویسید که در زندگی شادتان می‌کند. گرچه ممکن است با فکر کردن زیادی چیزهای جالب و غیر روتین‌تری به نظرتان برسد، اما به گمانم آن چیزهایی که بلافاصله و بدون مقدمه به ذهن می‌رسند، برای اشتراک جالب‌تر باشند.
۲- مسلما هر کسی وقت ندارد ۱۰۰ یا تعداد بیشتری از دلخوشی‌های زندگی‌اش را فهرست کند. اما سعی کنید فهرست شما از ۳۰ دلخوشی کوچک کمتر نداشته باشد.
۳- متکلف ننویسید و خیلی خودمانی دلخوشی‌های خودتان را به اشتراک بگذارید.
۴- هر وقت فهرست خودتان را نوشتید، از طریق ایمیل alirezamajidi@gmail.com به من اطلاع بدهید تا در اولین فرصت، منتخبی از آنها در قالب یک پست جدا، لینک شوند.
اما این اشتراک جز یک تفریح و اشتراک حال و هوا به نظرتان چه فایده‌ای می‌تواند داشته باشد.
من تصور می‌کنم این اشتراک‌گذاری لذت‌های کوچک چند سود همگانی دارد:
الف- نشان می‌دهد که همه ما چه نقاط اشتراک و بهانه‌های کوچک برای شادی داریم که خودمان پیش از این سراغ نداشتیم.
ب- به صورت ناخودآگاه ما را به هم نزدیک می‌کند.
ج- این بازی وبلاگی شاید بهانه‌ای شود که بعد از مدت‌ها کمی خودمانی‌تر در وبلاگستان فارسی با هم ارتباط برقرار کنیم.
من فهرستم را در یک وقت مرده، وقتی در صف انتظار بودم، با موبایل نوشتم و الان یکی یکی از موبایل در حال وارد کردنش در ادیتور وردپرس هستم. ببینم چند تا دلخوشی بداهه داشته‌ام! سعی می‌کنم به ۱۰۰ تا برسند.

نوشته شده توسط : صادق اهری   یک اهری و اتفاقات ساده    
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۲
یک اهری
برای بزرگنمایی تصوبر روی آن کلیک کنید 
تا یادمه بیش از ده دوازده سال پیش اونموقع که اوایل دوران تولد و نونهالی فیس بوک بود و فیلتر نبود میخاستم فرم پروفایلم رو در آنجا پر کنم که یکی از عناوین  بدین مضمون بود که اگر مطلبی بعنوان مطلب مهم و یا یه همچی چیزی در نظر دارید میتوانید در قسمت « معرفی خود » بنویسید تا در صفحه تان بعنوان شناسه ثبت شود  . خاطرم نیس چرا من این جمله رو که هنوزم در آنجا بقوت خود باقیست نوشتم

" هیچ چیزی را هیچ آدمی! صاحب نخاهد ماند "

اتفاقن امروز دنبال نمیدونم  دنبال چی چی توی
اینترنت میگشتم که این  غزل صائب تبریزی رو دیدم . 


یک اهری و اتفاقات ساده     صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۰۴:۲۴
یک اهری