یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۱۷ مطلب با موضوع «بلاگ و بلاگستان ، اینترنت، شبکه های مجازی» ثبت شده است

امن ترین و بی هیاهو ترین و مَحرم ترین دنیای اینترنتی همین وبلاگ است ... که انگار کتاب است، انگار نویسنده اش شاید اصلا مُرده است، اما هیچ ربطی ندارد و هنوز می شود خواندش، بدون نیاز به اینکه سه کلمه ی اولش را هنوز خوانده نخوانده لایک و کامنت و دایرکت و غیره بفرستیم... ساکت است... انگار از هیاهوی اَبَرشهری به روستایی پناه برده باشی!... قرار نیست هیچوقت هیچ کجا تعداد دقیق بازدیدکنندگان را لحظه به لحظه
ببینی... قرار نیست ناخودآگاه منتظر هیچ بازخوردی باشی، قرار نیست بعد از نوشتن هی سر بزنی و ببینی که چه اتفاقی افتاده است و کی دیده و کی ندیده و کی چه فکری کرده و بدتر از آن اینکه بقیه هم ببیند که کی دیده و کی ندیده و کی چه فکری کرده...؛ می شود فقط نوشت و گوشه ای گذاشت و رفت که رفت... ساکت است! مثل یک باغچه ی کوچکِ شخصی ...
برداشت با کمی تلخیص از وبلاگ نوستالژی های سالها بعد
یک اهری و اتفاقات ساده  صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۱:۵۱
یک اهری

یادش بخیر دوران وبلاگ نویسی . آنزمان که اینترنت و وبلاگ نویسی تازه داشت پدیده ای نوین و نسبتن جوان پسند! میشد . یادم میاد اونروزا بتعداد چند ده انگشت دست در ایران به وبلاگنویسی روی آورده بودند . و معمولن بیشتر آنها در خارج از کشور بودند . و تعداد یه چند ده انگشتشمارش هم داخل ایران بودند که فعلن و در حال حاضر یا تعطیل کرده و نمینویسند و یا خیلی دیر به دیر بروز میکنند  بنا به گرایش به ...
شبکه های اجتماعی دیگر مثل فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام و ...
خاطرم هست  بعد یه چند سالی از وبلاگ نویسی ام میگذشت که هفته نامه طنز ِ آنزمان گل آقا ، از من و چند تن دیگه خاسته  بود که به پنج سوال پاسخ بدیم . دادیم . دو بار و طی فاصله حدود شیش ماه که بار اول از ما سوالاتی در رابطه با "عید نوروز" که در زیر آوردم پرسیده شده بود . و بار دوم در مورد "سفر" سوال کرده بودند که در پست بعدی که در آن صاحبان وبلاگهای : قاصدک ، سرزمین رویایی ، آونگ خاطره های ما ، عبید شاکی ، زهرا ، یادداشتهایی برای مخاطب احتمالی و تنظ نوشته های ارژنگ حاتمی حضور داشتند به آن اشاره خاهم کرد . ناگفته نماند که وبلاگنویسهای آنزمان خیلی هوای همدیگر رو را در اطلاع رسانی از بروز مسایل و مشکلات اجتماعی داشتند . این خاطره از اون زمان برایم هنوز زنده است  که روزی از روزها داروی مربوط به بیماران ام.اس کمیاب و نایاب و بسیار گران شده بود . مطلبی در همین رابطه که بطریقی منهم درگیر ماجرایش  بودم در وبلاگم آوردم با عنوان آیا وبلاگها می توانند کمک کنند ( که کردند دمشون گرم) و همچنین در اینجا  و اینجا  ( کامنت ها هم خاندن دارد . ضمنن لیست وبلاگها و روزنامه ها بعدن افزایش یافت و بالای پنجاه شصت وبلاگ و روزنامه از این شکواییه حمایت کردند که متاسفانه آدرس نهایی اسامی بقیه حمایت کننده ها را نیافتم! ). بقیه دوستان هم لینک دادند و خبررسانی کردند تا بگوش فلک! رسید و در صحن علنی مجلس مطرح شد و کلی خبرنگارها و روزنامه ها حمایت کردند تا اینکه بالاخره نتیجه مثبت بدست آمد و ... باز هم یادش بخیر . بگذریم . میگذارم و میگذرم از این خاطره تا اصل مطلب در آن زیر نماند نفسش بند بیاید  
توضیح اول : صاحبان وبلاگهای زیردر بگومگوی دفعه اول شرکت کرده بودند . 
یک - وبلاگ محمد افراسیابی  عمو اروند - دو- وبلاگ داریوش محمدپور  ملکوت  - سه - وبلاگ مینو صابری  آونگ خاطره های ما  ( دیگر نمینویسد ) چهار - وبلاگ مهدی جامی  سیبستان  - پنج - وبلاگ اسداله علیمحمدی  بیلی و من  - شش - وبلاگ محمد درویش مهار بیابان زایی  - هفت - وبلاگ بهمن هدایتی  کلاشنکف دیجیتال   ... و وبلاگ  من  در آدرس وبلاگ قدیمی ام . پاسخ هر کداممان اینجاست  و پاسخ خودم را در زیر سوالها همینجا می آورم 
توضیح دوم : تاریخ انتشار در سایت گل آقا " چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶ " بود .
توضیح ضروری و آخر هم اینکه وبلاگهای خوب دیگری هم فعال بودند در آنزمان و دلیل انتخاب ما از نظر گردانندگان محترم گل آقا  را نمیدانم دقیق ! شاید بخاطر بار طنز بیشترش بوده باشد . گفتم که نمیدانم بخدا .
و اما اصل قصه از سایت گل آقا :

 « بگومگوی این ماه، حال و هوای نوروزی دارد، خاطرات قدیم، آرزوهای امروز و امیدهای فردا...
این سؤالها را از وبلاگرهای محترم پرسیدیم:
۱- لحظه تحویل سال سر سفره می‌نشینید؟ آن لحظه به چی فکر می‌کنید؟
۲- بچه که بودید با عیدی‌هایتان چه کار می‌کردید؟ هنوز هم عیدی می‌گیرید، از چه کسانی؟
۳- بهترین عیدی که گرفتید؟ بهترین عیدی که دادید؟
۴- آخرین باری که یک حاجی فیروز واقعی دیدید، کی بود؟
۵- نوروز قدیم‌ها بهتر بود، فرقی نکرده یا حالا بهتر شده؟!
۶- چه چیز از نوروز را بیش از همه دوست دارید؟ احتمالا چیزی هست که دوستش نداشته باشید؟
۷- رابطه‌تان با دید و بازدیدهای نوروز چه طور است؟
۸- اگر بخواهید جایی را برای مسافرت نوروزی پیشنهاد بدهید، کجا را سفارش می‌کنید؟
۹- در ایام نوروز هم وبلاگتان را مثل باقی ایام سال به روز خواهید کرد؟
۱۰- در کشوری که شما هستید، حال و هوای سال نو ایرانی چه‌طور است؟
۱۱- یک عیدی اینترنتی به خوانندگان گل‌آقا...
 توضیح اینکه سوال شماره 10 را از وبلاگرهای ساکن ممالک خارجه پرسیدیم. »

صادق اهری
بایرامیز موبارک
1- دروغ چرا ؟ آن قدر مشغله کاری و گرفتاری روزمره حلقوم آدمی را فشار میدهد که یک : سر بزنگاه تحویل سال نو به خانه میرسم دو : خیلی زرنگ و فرز باشم خودمو پرت میکنم داخل حمام سه : خیلی خیلی تیز باشم و تند ؛ جلدی از حموم اومدم بیرون دارم یک لنگ شلوار نو ام رو پام میکنم و آن یکی لنگش که دارد هوای نوروزی تناول میکند و با موی خیس؛ خودم را جلوی تلویزیون میرسونم تا "توپ " مربوطه در بشه ! چهار : بعد از در کردن توپ؛ بچه ها میپرن بغلم و میگن عیدت مبارک بابا جون و من خوشحال از روزگار جدیدی که شاید برایمان خوش یمن باشد دست توی جیب مبارک فرموده و مقداری از آن کاغذ های به رنگ آبی و سبز که هر روزه خدا ارزشش از روز قبل کمتر میشود در آورده و به انارخانم و سیب خان سرخم تحویل دهم و ماچ و بوسه ای دیگر حواله بگیرم . آن لحظه به چیز زیادی فکر نمی‌کنم به جز شادمانی خانواده و سرفرازی و سلامتی و خرامانی دیگر هموطنانم . به آنهایی‌که شاید امسال به خاطر گرانی و تورم بی‌مادر و پدر لباس نو نخریده باشند . آجیل و میوه در بساطشان نباشد . بچه هایی که کمتر عیدی بگیرند یا همیشه خدا چشمشان به دست میهمان باشد به تعقیب رنگ کاغذهایی که از جیب این حبیب خدا در خواهد آمد .
2- دوران ما عیدی هامون عبارت بود از تخم مرغی که به ورقهای پوست پیاز پیچیده می‌شدند و در آب پخته می‌شدند و رنگ قهوه ای سیر داشتند و مقداری شکر پنیر و گردو بود که معمولا باهاشون بازی می‌کردیم . برد و باختش چیزی جز چند گردو و تخم مرغ بزک زده بیش نبود . 
3- چند سال پیش اولیای یکی از مدارس چند روز مونده به عید ، طرحی برای بچه های کم بضاعت مدرسه راه انداخته بودند . از این قرار که سایز لباس و کفشهای اینها را گرفته بودند و به سراغ من و بعضی دیگر آمده بودند . پول نمی‌خواستند فقط لباس و کفش نیازشان بود . به وسعم مقداری را من به عهده گرفتم . خریدها تمام شده بود ما را برای تحویل البسه به مدرسه مربوطه دعوت کردند . داخل اتاق مدیر بودیم و بچه ها چندی با لباسهای ژنده در یکی از کلاسها جمع شده بودند . وقتی هدیه های نوروزی را تحویل گرفته و به تن می‌کردند خنده هاشان را که از ته دلشان بود احساس می‌کردم . به همدیگر نگاه می‌کردند و به شمایل جدیدشان عشق پیدا می‌کردند . آنوقت اشک شوقم سرازیر بود و این بهترین عیدی بود که دادم و اشک شوقم نیز بهترین عیدی سال 1382 بود که گرفته ام. 
4- در منطقه ما و اکثر مناطق ترک نشین از حاج آقا فیروز خبری نیست ! اما به جای آن تکه (takeh ) گردانی داشتیم . مضمونا همان حاجی فیروز است یعنی نوید بخش فرا رسیدن نوروز و باهار (تَکه = بز نر ) . در تکه گردانی عروسکی را در هیبت بز در آورده و آن را با ادا و اطواری چون خیمه شب بازی امروزی و با آوازی بسیار دلنشین می‌گردانند . 
تکه م تکه م ناز ایلر ( تکم تکم ناز میکنه )
نوروزی آواز ایلر ( نوروزو آواز میکنه )
... 
5- نوروز قدیم صفایش ماورای نوروز امروز بود . لباسهای الوانش پاک بودند ولی گرانقیمت نبودند ؛ آجیل هایش که بی تعارف تر بود ؛ عیدی دادن و گرفتنش هم اینقدر آدمو به دبدبه و کبکبه وا نمی‌داشت ؛ ماشین به آنصورت موجود نبود و مجبور بودی برای دید و بازدید پیاده راه بیفتی و آنوقت وسط راه همسایه و دوستان را می‌دیدی با لباسهای تازه ؛ خنده ات می‌گرفت اوووه این مش قاسم است با خانمش و علی کوچولوشان ! همه تر و تازه بودند ؛ دست می‌دادی و می‌بوسیدی و می‌گفتی "بایرامیز موبارک ؛ نئچه بِئله ئیللره چیخاسیز" . برای سر زدن به فک و فامیل و مبارک گویشان صبح تا شب میان کوچه پس کوچه های تنگ و باریک و خانه های کاهگلی و شکرپنیر آنروزها با دلخوشی هایت همسفر بودی . 
6- نو شدن روح آدمی و طبیعت برایم بسیار لذتبخش است .
7- " دید " از هر نظر خوبه ! آدم دید داشته باشه به همه قضایا ،این خیلی عالییه ! اما "بازدید " مقداری منقسط دارد .کلمه" باز دید" مقداری آدمو به یاد بازرس و بازپرس و بازبین و بازده و ... میندازه . به همین مضمون بازدید عید هم مقداری خالی از اشکال نیست . بعضی‌ها رو یکسال به یکسال نمی‌بینی و وقتی‌که عید می‌شه میری دیدنش و لامصب طرف یکساعتی از دیدش نگذشته زنگ آیفون خونه رو به صدا در میاره و میگه " عید شما مبارک ". خب مرد مومن ما که همین الان از خونه تون اومدیم . امان از این حکایت ، که دل نکرده عادت! 
8- برای خودمان آغوش ننه جانمون در کنجی شاعرانه و لطیف و کودک نوازانه. برای دیگران شاید جاییکه الان شهرام خان جزایری دارد استحمام اقتصادی ! میکند که هم به ریش می‌خندد و هم به پشممون 
9- اگر فرصتش باشد حتما وبلاگم را از روزمره گی های نوروزم به پا خواهم داشت . 
11- اوده بیرئیل آه چکیرم خبر یوخ ( یکسال در منزل به آه میگذرانم خبری نمیشود )
اودن چخام من اویانا یار گلی ( وقتی هم از منزل خارج میشوم یارم می آید )
تای توشلاریم چوله چیخار گون گلی ( هم دوره ای هایم، وقتی بیرون میرند آفتاب در میاد )
من چیخاندا یاغیش کسر قار گلی ( من وقتی بیرون میروم باران تمام میشود و برف باریدن می گیرد ) 
این عید بر همه آزادگان دربند و بی بند مبارک باد .
یک اهری و اتفاقات ساده  صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۴:۱۹
یک اهری
فهرست وبلاگهای من :

یک اهری و اتفاقات ساده وبلاگ اصلی

فیلمهام  فیلمهای دم دستی و بی پیرایش و آلایش که معمولن  بطریق دوربین موبایل فیلمبرداری کرده ام

فیلمهایی از نت  هر از چند گاهی فیلمی که بتازگی و یا قبلن دیده ام را اضافه خاهم کرد

عکسهام با اینکه معمولن با دوربین موبایل می گیرم ولی زیاد هم بدک نیستند

شعر و شعرک و می نی بمال هام

عکس هایی که دوست دارم

دکـــ\/ـــــــــه ( جمع آوری هر از گاه ِ  لینکهای مفید از وب )

عکسهای خودمانی از اهر و در و همساده و اطراف اینجام گاهن عکسای باحال و بروز که انداختم میذارم

داستان کوتاه هام

لحظه نگاری و روزنوشتهای گاه به گاه  نوعی دفتر خاطرات مجازی که بشه  تو اینترنت گذاشت

وبلاگ قدیم ام که بدلیل مفقود شدن پسوردش راکد مانده است 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۳۱
یک اهری

نوجوان٬ دوستِ عزیزی تقبل زحمت فرموده اند و وبلاگ "یک اهری و اتفاقات ساده "  رو در دو هفته نامه محلی "گویا " معرفی کردن . دستشون درد نکنه . شاید ایشان را بشود بعنوان یکی از خبرنگاران  نوجوان منطقه مون معرفی کرد . فربُد محسنی عزیز حتمن دارد اولین تجربه های خبرنگاری را میگذاراند . و این برایم عالیست و یا شاید محشر است که نوجوانی آنقدر به خودش اعتماد دارد که بتواند از وبلاگی سه ساله تمجید بعمل آورد و یا به نقدش بکشد. گرچه همه مطالبش راجع به وبلاگم٬ مثبت بوده ولی ایکاش نقاط ضعفم را هم میدید و یا اگر دیده چرا نادیده گرفته ! از این بابت ازش گله مندم .فربُد در معرفی وبلاگم چنین آورده است :شاید برای بسیاری پیش آمده باشد که چون نام اهر را در جستجوگر گوگل وارد
میکنند وبلاگی عیان میشود که "یک اهری و اتفاقات ساده " در بالای آن بچشم میخورد نام نویسنده وبلاگ "یک اهری" صادق  است . او متولد اهر است و نزدیک ۴۱ سال سن دارد اما وبلاگش سه ساله است ... این وبلاگ همانطوریکه از اسمش پیداست به اتفاقات روزمره و فرهنگی و اجتماعی میپردازد که شیرازه آنرا تشکیل میدهد . مطالب تاریخی در مورد شهرستان اهر و منطقه ارسباران را نیز در اختیار میگذارد . البته با تصاویری جالب ( کاش مینوشتی اکثر عکسهایی که خودش میگیره و داخل وبلاگ میذاره تارند و ضایع ) . اهری گاه اشعار خود را که حاوی احساسات و ذوق (!) لطف وی است ٬ بر خوانندگان وبلاگش عرضه میکند مطالب این وبلاگ در عین سادگی و رسایی (آقا من خودم اعتراض دارم اینا همه محبت نوجوانانی مثل شماس ٬ رسایی اش کجا بود ) دارای مفاهیم ژرفیست که در صورت تامل میتوان به آنها پی برد . ( قربانت گردم یکی دو پته رو برای خودم نیگر میداشتی همه رو که ریختی رو آب!) خود او میگوید : این وبلاگ بازدید کننده خارج از کشور هم دارد که معمولن یا اهری هستند و یا دوستدارن اهرند . همچنین در این وبلاگ طنزهای اجتماعی و گوناگونی یافت میشود که حوادث و وقایع شهرمان را تا حد امکان ! در آنها منعکس میشوند . ( اینو خیلی قبول دارم و اگه اینجوری نشه که هی باید درش بیارن و ما برای خودمون هی شلوار جدید بخریم )ایشان به سهم خویش و با تلاش بی وقفه و ....

فربد محسنی
اینو بعرض عالی همه حضار برسونم که با معرفی فوق در یک شهرستان کوچولو و شناسایی نقاب پشت پرده یک اهری ( ماسک از نوع شهرستونی اش ) این حقیر منبعد به غیر از گل و بلبل و سنبل اهر نخواهم نوشت !
بناگوش : توضیحات داخل پرانتز یا به رنگ قهوه ای از بنده است و از فربُدخان و نظر لطفش صمیمانه سپاسگزارم و آرزوی توفیق شدیدی برایش دارم . عینهو یک طوفان ٬ اما از نوع خانمان بر نیاندازش! (اینم از اون حرفاست )  
لب و لوچه : یکم اینکه :در اینجا و به همین وسیله از همه دست اندرکاران دو هفته نامه گویا نیز تشکر میکنم و شخصن به عنوان یک شهروند انتظار دارم با هفته نامه شان که امیدیست برای این خطه ٬ تیزبینی بیشتری ٬ که مقداری قوی تر و بقولی ژورنالیستی تر و معترض تر از قبل و با زبانی برنده تر با مسایل و مشکلات برخورد کنند و ادامه راه دهند . مشکلات شهر و منطقه کم نیست و برای ادای دِین ٬حتمن مقداری از خود گذشتگی هم لازم دارد . لازم ندارد ؟ گرچه زبان سرخ ٬ سر سبز آدمی را کله پا میکند " با کله پاچه اشتباه نشود "
دویم اینکه :اینم متذکر شوم که داشتن یک آدرس اینترنتی برای یک مجله و یا روزنامه واجب است و متاسفانه تا آنجا که من دیدم آدرس اینترنتی دو هفته نامه گویا وجود خارجی دارد  ولی مطالبش مربوط به اوایل امسال است و بروز نمیشود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۸۵ ، ۰۹:۲۴
یک اهری

در نوزدهم مهر ماه سال هشتادوسه زاده شد. در شبی مهین ! فکر نمیکردم دوسال همینطوری الکی الکی چیز بنویسم و جماعت وبلاگنویس را سرگردان فرمایم و آنقدر با ذوق و شوق بچه گانه ادامه اش دهم که بهش معتاد بشم و وبلاگم بشه قسمتی از زندگی ام . در این راستا دوستان خوبی پیدا کرده ام . بعضیهاشو از نزدیک دیدم با اهل و عیال هم مهمونشون بودیم و باقالی قاتق هم خوردیم .به بعضیاشون اس ام اس میفرستم و گاهی که از شهرشون میگذریم سری بهشون میزنیم . از مشهدش
بگیر تا گرگان وتهران و تبریز و لاهیجان و زنجان و اردبیل … خیلی چیزا آموختم . اعتراض کردم . کتکش را هم خوردم ! الان دیگه وارد قضایام . میدونم گوشت قرمز برای قلبم ضرر داره . قلیون نباید بکشم زیاد نباید به همه اعتماد کنم .خلاصه الان دیگه سه سالمه . جام رو خیس نمیکنم از پستونک هم استفاده نمیکنم و فقط لبهای خودمو گاهی با زبونم تر میکنم .  صدای بلند بلند هم در نمیارم . آرام در روزمره گیهام قدم میزنم البته از یونجه اونم از نوع بهاریش خوشم میاد . اینرا هم عارض شوم که خیلی جا عوض کردم پرشین بلاگ٬ بلاگفا ٬ باغ من ٬بازم بلاگفا و بلاگ اسپات که هنوز اونجا فعلن آینه همین وبلاگه . خب حالش به همینه دیگه ! آدم یه جا بمونه گندش در میاد ! اونقدر تغییر مکان دادیم که خیلی از دوستان قدیمیمونو ریخت و پاچ فرمودیم . یعنی گمشون کردیم .راستی یه چیز دیگه هم بگم و برم . اینکه امروز چطوری از خواب بیدار شدم! تق تق شکستن چیزی به آرامی بیدارم کرد دنبال صدا کردم و دیدم جناب کلاغ سیاه محله٬ گردویی رو که از حیاط همسایه بسرقت برده بود رو بالای همین ستون چراغ برق مشغول شکوندنشه . گفتیم خوبه به علی تولدمون حتمن مبارک میشه. عکاسییو حال میکنین؟ کو کسوف عزیز؟ همه توی تولدشون عکس کیک میذارن ماهم این کلاغو . خب زندگییه دیگه فقط رنگاش فرق میکنه وگرنه همه چیزش اسپیده !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۸۵ ، ۲۳:۵۰
یک اهری
 صدای اذان صبح
از بلند گوهای مسجد
با صداهایی مختلف
از هر نوع موذن
بیدارت میکنند
به ایوان حیاط میروی
خانه هایی روشن
برای سحری خوردن
خانه هایی خاموش
برای پرهیز از نخوردن
خواب از کله ات میپرد
زاغکی صدای شب را در می آورد
سر به بالشتت میگذاری
خواب و
خُر و پف زیر گرمای لحاف
.............
صبح میشود
یعنی صبح شده بود
یاد دوران نو جوانی ات می افتی
روزه داری ها
دروغ نگفتن ها
کلک نزدن هایت
صادقانه بودنت
..........
کار
و
کارشروع میشود
ظهر فرا میرسد
بی آب و بی غذا
سر به خانه ات فرو می آوری
استراحتی و شاید اندکی خوردن
به روزه نمی مانی
باز هم سر کاری
یعنی میروی سر کار
عصری اذان ادامه پیدا میکند.
استاد دانشگاه هم که باشی
هوا تاریک نشده
وارد منزل میشوی
سریال میبینی
چیزکی تناول میکنی
در حد اینکه ، پای کامپیوترت
سر پا بمانی
و به این و آن سرک بکشی
تا خوابت بیاید
...
می آید
خواب ، می ربایدت
این ذهن پریشان را
میخوابی و نزدیکای سحر
صدای اذان صبح
از بلند گوهای مساجد مختلف
با صدای هر نوع موذنی
بیدار میشوی
روز را از نو شروع میکنی
وارد اجتماع میشوی
خبرهای داغ میگیری
از نوع شاد
یا غمگین اش
کسی مرده است دیشب
یا جوانی عروسی کرده است
سر کاری هنوز
ظهر فرا میرسد
لوبیای قورمه سبزی کم یابست
گوشت گران شده است
مدرسه پول میخواهد
دوای فلان نایافت شده است
موتورسیکلتها خیابان یکطرفه را دو سویه کرده اند
تاکسی ها درست در روی خط عابر پیاده مسافر سوار میکنند
این پسره"عدالت" هنوز به خانه نرسیده است
پامنار جایی برای منار جنباندن ندارد
مترو آدم میبلعد و آدمی مترو رو
زندگی تعاون میخواهد و تعاون مال من و شما نیست
برگهای درخت گردویی
از نوع " اصلاح شده نژادی"
در فصل پائیز میریزند
لودر ! سخن هجوی میگوید
آنطرفتر آدمی سر دبیر خودش میشود
او از انشایش تعریف میکند
عصر فرا میرسد
اذان
شب
افطاری یا شام ؟
........
سوسکی از بغل سکنج دیوار رد میشود
پیامت را نادیده میگیرد
متوجه اش میشوی
فرار میکند
چوب کبریت را
جلوی راهش قرار میدهی
می ایستد
شاخکهایش را به گردش در می آورد
نیگاهش میکنی
و در حین اینکه
چوب کبریت را
به کله اش فرو میکنی
و آرام میگویی
پدر سگ
سوسک میمیرد
و تو دماغت را
که به اندازه همان "لودر "
ادعا دارد
بالا میکشی
سیگارت رو آتیش میزنی
یا پک ناگهانی به پیپ ات میزنی که پیپت خیالش رو نداشت
گاهی میخواهی توتون بجوی
یا بخوریدش
زندگی بی ادامه نمی ماند
....
سحری دیگر از راه میرسد
صداهای آشنا
مناجات
روشنایی خانه هایی تک به تک
باران
و تگرگ هم می آیند
دیشب هم
حضور داشتند
پائیز از راه رسیده است
جاده ها باید لغزنده باشن
اینجا دهکوره باید باشد
مرکز استان این نزدیکیست
جاده اش خاکیست
اینجا آسیاست
یا خاور میانه
مهمترین دارایی اش
همین اداره دارائیست
اروپا قدی بلند دارد
آمریکا رو ندیده ام
میگویند خیلی بزرگ است
اَه و اَه و اَه
لحاف به رویمان میکشیم
بهترست تا دنبال خاور میانه باشیم
راستی اینرا هم بگویم
به زبان ننه گیمون
" خاور " اسم زن است
یعنی اسم زن بود . الان کسی
اسم دخترش را نمیگذارد "خاور"
اسم یک بارکش هم " خاور " است
یابو یا الاغ و یا استر نیست
اسم ماشین است
ماشینی که زیاد در بورس نیست
از وقتیکه " اف هاش " ها را روانه بازار کرده اند .
......
صدایی می آید
به گوش وا می ایستی
صدای اذان است
از آن است ولی گویا برای تو نیست.
صداهای مختلفی بهم قاطی میشوند
آواز عبدالباسط است
یا " ربنای شجریان "
فهمت در سکنج دیواریکه عارفانه
سوسکی را بقتل رساندی ٬ جا مانده است
جعبه پر از انگور هنوز هم به ایوان خانه ام
به زنبورهای عسل حال میدهد
بیدار میشوی
دهانت بوی بد سیگار میدهد
یا لطیفه ای که برای خنده نبود را مرور میکنی
اسمت را بیاد می آوری
....
بسوی ساعت مچی ات
که عبارت از تلفن همرات باشد
میروی
وقتی نگاهش میکنی
بجای صفحه نمایش ساعت
تصویر پاکتی را میبینی
یک پیام برایت آمده است
زمان یادت میرود که ساعت به چندم گرینویج رقم میخورد
پاکت را باز میکنی
و درست همون موقع صدای کلاغ را میشنوی
قار و قار
دوباره به نامه دقیق میشوی
دوستی برایت نوشته است
امشب ما خروسمان را سر بریده ایم
ساعتتان را خودتان کوک کنین
بوقت قبل از اذان صبح
حمام را خودتان بروید
اگر خواستید ریشتان را هم بزنید
اینجا اصفهان بود
حواستان را جم کنین
این پیام برای خنده نبود
گریه هم کاریست
به کار روزمره تان بچسبین
حتمن موفق خواهید شد .

با احترام : تخیلات یک مغز جابجا شده
..... ( + )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۸۵ ، ۰۱:۲۱
یک اهری

 لیست سایتهای ادبی  ( در حال تکمیل و تصحیح میباشد )

انجمن قلم ایران تشکلی است فراگیر که داستان‌نویسان، شاعران، محققان، منتقدان و سایرِ افرادِ ذی‌صلاحِ حوزه‌ی علومِ انسانی را در بر می‌گیرد. این انجمن، تشکلی است فرهنگی، غیرِانتفاعی، دارای تابعیتِ ایرانی و مستقل که به هیچ حزب، گروه و تشکیلاتِ سیاسی و دینی، اعم از دولتی و غیردولتی، داخلی و خارجی، وابسته نیست.



پای‌گاه رسمی انتشارات سوره‌ی مهر حوزه‌ی هنری
مجله‌های سوره، شعر، ادبیات داستانی، بیناب، ...


سایت فارسی ادبیات و فلسفه

پای‌گاه فرهنگ و ادب فارسی


نشریه‌ی الکترونیکی ادبی عروض




سایت رسمی «دفتر هدایت»

بنیاد هوشنگ گلشیری


پای‌گاه رسمی محمدرضا سرشار (رضا رهگذر)

نور و نار؛ سایت رسمی عرفان نظرآهاری

من دانای کل هستم؛ سایت رسمی مصطفی مستور


وب سایت حسین پناهی


وب سایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

پای‌گاه غیر رسمی دکتر قیصر امین‌پور



جستار؛ نوشته‌های داریوش آشوری درباره‌ی ادبیات، فرهنگ و زبان






دبیرخانه‌ی جشنواره‌ی سراسری شعر میلاد امام رضا علیه‌السلام

کنگره‌ی فرهنگی ادبی دفاع مقدس

وبلاگ غیر رسمی مهدی اخوان ثالث

سایت رسمی فرخ تمیمی




















نگاه انتقادی سید رضا شکراللهی به فرهنگ، هنر و ادبیات

سایت کتاب ایران

از هفت آسمان فرهنگ و هنر در وب چه خبر؟

والس ادبی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۸۴ ، ۲۱:۲۳
یک اهری