یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۶ مطلب با موضوع «طنز ، کاریکاتور ، از کوچه و بازار ، نیشگون» ثبت شده است


شوربختانه و یا خوشبختانه شماره موبایل من با یکی از سرمایه داران مشهور منطقه تنها یک شماره پس و پیش تفاوت دارد . علاوه بر اینکه وقت و بی وقت و از شام تا بام گوشی ام زنگ میخورد و منم باید هی جواب بدهم که اشتباه گرفتین و بجای شماره فلان ، فلان شماره رو بگیرین امروز اس ام اسی را دریافت کردم که دلمان را کباب کرد (زنگ زدم به فرستنده تا بالاخره معلوم شد اشتباه لُپی شده و این پیامک مربوط به همون یاروست ) مدرکش را هم میگذارم مستندن اینجا ... ای تُف بر این سرمایه ای که چنین جم میآوری لامذهب برادر سرمایه خار ! نه ببخشین سرمایه دار
بدبختی این پولدار اینه که این مدرک اوفتاد دست کسیکه مشتری یه همچی چیزاست ذاتن تا در جایی مثل فیس بوک به صحن علنی ببرد !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۳
یک اهری
ترا به جان عزیزانتان، ترا به حضرت عباس! که خیلی بهش قائلید اینقدر دروغ تحویلمان ندهید . قرار بود جاده اهر تبریز که الان قتلگاه معروفی شده و از زمان شاه برای اتوبان کشی اش برنامه ریزی شده بوده چند ده سال پیش به اتمام برسد که هنوز نرسیده و تبدیل به سلاخ خانه انسانی شده است . قرار بود ده سال پیش  طبق فرمایشات نابجای (دروغ نه!) مسئولین هتلی در اهر احداث شود که کلنگش زده شده بود که اشتباهن گویا بر فرق کله مردم مظلوم  این دیار فرود آمد نه برای احداث آن! و هنور هم خبری ازش نیس. ده سال پیش بر اساس قول دولتمردان و مجلس نشینان نوشته بودم که : « کلنگ‌زنی نخستین هتل شهرستان اهر » ...
« به جون خودم ! ماهم پیشرفت خواهیم کرد »  منبعد با عشیره و نبیره و

همشیره و مابقی اقوام میتوانید تشریف بیاورید اهر و در هتل  سه ستاره اش تا میتوانید بخور بخواب فرموده و گاهی هم به  اطراف و اکنافش محض گردشگری بروید مثلن همین "قلعه بابک خرمدین" که شهره خاص و عام است . یا آبهای معدنی که هم گرمش را داریم و هم یخ یخ اش را مثلن آبگرم موتاللیخ ( متعلق ) یا "قَینَرجه " و یا سرعین که دوساعتی با ما فاصله ندارد . یا اگر اهل کوه و دامنه اید میتوانید بروید به کوه قوشا داغ (اِی وَر شِی وَر ) یا گئچی قران (بز کش) قلعه "قهقهه " " آوارسین "یا کوه سبلان و ... یا اگر هم اهل جنگلید و سبزی و درخت و حیات وحش و یا مستند سازید ! تشریف بیاورید و بروید جنگلهای بکر و حفاظت شده ارسباران که هم قوچ و آهو داره و هم خرس آنهم از نوع ارسبارانی اش ! یا چرا دور بروید همین جنگلهای "فندقلو " مگر چه اش است در آنجا تا میتوانید فندق تناول کنید مفت و مسلم ! آقا سد هم داریم "سد ستارخان اهر"٬ میتوانید ماهیگیری کنید ولی متاسفانه قایق توش نیانداختند یعنی نه اینکه نیانداخته باشند نه٬ بخاطر اینکه اسراف و تبذیر نشود اینکارو نکرده اند یعنی مردم میروند و سوار قایق میشوند و پول خرج میکنند و به اقتصاد خانواده آسیب میرسد . اطرافش هم درختکاری نشده چیزی هم برای تناول آنجا پیدا نمیکنید که بخرید پس لطفن اگر قصد سفر به سد زیبای ستارخان را دارید مقداری خرت و پرت برای خوردن باخود همراه ببرید . آثار باستانی هم داریم فَت و فراوون . ضمنن دومین معدن مس ایران یعنی" مس سونگون "هم نزدیکهای هتله میتونید استخراج مس و طلایش را نیز از نزدیک ملاحظه کنید البته اینش بماند که استخراجاتش را میبرند کرمان چونکه فعلن اینجا کارخونه اش را نداریم . 

  مَخلَص اینکه خیلی خوشحال شدیم که شهر ما هم هتل دارشد ولی چیزی قلقلکم میدهد و آن اینکه همانطور که در تصویر مشاهده میکنید کلنگ در هواست ! نه اینکه خدای ناکرده کلنگ زده نشده نه خیر  ولی میترسم عمرمان کفاف زیارت پشت بام این هتل را ندهد ! مثل جاده اهر به تبریز یا بر عکس اش . یادش بخیر ما که بچه بودیم کلنگش را زده بودند زمان شاه سابق و فعلن که ما رو ریش سفید حساب میکنند هنور این جاده تموم نشده . پس لطفن جامه دانهایتان را سرجایش محفوظ نگه دارید و قصد و فکر مسافرت به اینجا را از مخیله محترم و یا محترمه تان بیرون پرتاب کنید که کار اگر تمام شد حتمن خبرتان میدهم صد البت فعلن درب کلبه حقیرانه خودم برای دوستان باز و آماده پذیرائیست .
خداییش این "کلنگ زنی" روز جمعه ای خیلی بهمون حال داد  . مجبورمون کرد کلنگ از خونه ابَوی بیاوریم و آنرا دست تنها فرزند ذکورمان بدهیم و عکس بیاندازیم و آپلودش کنیم و مطلبی چاق کنیم و بگذاریم وبلاگمان و ناهارمان هم سرد شود و از کاروبارمون بیوفتیم .    25 خرداد 1386

مرتبط با موضوع جاده اهر تبریز: 

یک اهری و اتفاقات ساده    صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۴:۰۷
یک اهری
داشتم عکسها رو توی کامپیوترم جابجا میکردم . یعنی سعی میکردم عکسهای مرتبط را در یک پوشه مخصوص به خودشان قرار دهم تا موقع جستجوی عکسی مجبور نباشم کل کامپیوترم را شخم بزنم ولی اتفاق عجیبی افتاد . اینکه این دو عکس درست همینجوری که در اینجا آورده ام بالا و پایین هم قرار گرفتند . از قضای روزگار هر دو عکس در یک روز و هر دو در شهر همدان گرفته شده است . شباهت این دو عکس برام غافلگیر کننده بود . هر دو خابیده به یک سو . و هر دو دستانشان همشکل هم قرار گرفته است  و هر دو توشۀ راهی در اطراف خود بهمراه دارند . خنده ام گرفت . احساس کردم تصویری از زیر خاکی خودم را میبینم . و برام موضوع با مزه ای شد سر صبح جمعه ای ... با خودم فک کردم همیشه جنس زیر خاکی از هر
نوعش که باشد گرانبهاتر از روی خاکی آن بوده و ارزش بیشتری داشته است . دروغم کجا بود آقا . آقا! شما خودتان بینی و بین اللهی حساب کنید خُب .

ارزش دلاری ِ! کیسه های نایلونی اطراف من رو با ظروف سفالی ِ گرانقیمت اطراف این زیر خاکی مرحوم ِ مغفور رو . بگذریم ... یکبار دیگر به عکس دقیق شوید تا به عرض بندگی ام برسید !
درهر حال ، بالا رفتیم دوغ بود . پایین اومدیم ماست بود . قصه هر دوی ما ، خندۀ صُراح بود !
پی نوشت : یادم آمد در اردیبهشت سال نودودو در وبلاگم چنین نوشته بودم : آدم باید خاکی باشه . زیر خاکی اش قیمت نداره اصلن .

یک اهری و اتفاقات ساده  صادق اهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۳
یک اهری

از اول هفته تا کنون سه روز تعطیلی داشتیم و بهمین دلیل کار و بارمان هم ( هاذا تعطیلُن بین التعطیلین شد ) و سر کار نرفتم . یعنی رفتما ولی کاری نبود که انجام بدم . کسی نمیومد که چیزی بخره با این حساب که بازار حتمن تعطیله ☹ 

مقداری کار خونه کردم و کتاب خوندم و فیلم و خبر و هرازگاهی برا خرید ملزومات آشپزخونه بیرون رفتم و مقداری به قالب وبلاگها رسیدم و کمی هم فیسبوک و دو سه تا پست هم در وبلاگم نوشتم و یه عکس از آقا محمد حسین زاده با ناز پسرش بنیامین را که در شهربازی گرفته بودند گذاشتم اینجا به یادگار . هوا ابری و آفتابیه . همسایه روبرو داره بتن ریزی میکنه با پمپ

که صداش حال آدم را جا میآورد بد جوری  . شنبه اس ام اس از بانک انصار آمد که برنده جایزه شدم . لحظه ای بیشتر طول نکشید که به آخر سطر پیامک رسیدم . نوشته بود بابت جوایز قرعه کشی سراسری بانک انصار سال 95 بیست هزار تومان برنده شدم . دِکی . پول آژانس را برا رفتن و گرفتن جایزه و برگشتنش را هم کفاف نمیدهد این جایزه که . از خیرش گذاشتم . فردا باید زنگ بزنم بگم بریزه به حساب رئیس بزرگ بانکشون . لازمش میشه خُب .
آصف خان هم طبق معمول هر روز در رفت و آمده از تبریز به اهر و بالعکس . ساعت 4 ظهر خونه میرسه و ساعت 4 بامداد راه میوفته میره تبریز . خودش دوس نداره خونه فامیلاش ( عمه و خاله و دایی و عموی مادرش ) تلپ بشه . 
الان که داشتم اینجا همینا رو مینوشتم آقا صمد معالی برامون شُله زرد نذری آورد ...
دیروز هم قربانی نذری از بابت موفقیت آقا مهدی شون در درس از طرف آقای کوهی رسیده بود که آبگوشت شد و تناول . خوشمزه بود . در چولمَک ( پی تی ) یا همون دیزی ببار آورده شد و به یاد ایام قدیم که مادرم آنرا از سر صوب بار میگذاشت تا به آرامی پخته و بوقت ناهار حاضر بشه به جان چسبید . هم گوشتش تازه بود و فریزر ندیده و هم در ظرف سفال پخته شده بود . سبزی خوردن و فلفل و سیر و ترشی و حتا تُرب همراه ناهارمان بود . دیروز با زودپز قهر بودیم .
یک اهری و اتفاقات ساده   صدق اهری 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۴:۴۱
یک اهری
محمود و کریم آقا ، نمونه ای از مردان غیور کشور خودمان را عشق است .
عصر امروز بطور اتفاقی ! چشم تو چشم  این گزارش از شبکه خبر شدم . آپلودش کردم گذاشتم اینجا . در حد همین .
محمود آقا دستفروشی که با داشتن معلولیت جسمی اجناس خود را بر روی ویلچر برای فروش حمل می کند و انگیزه اش برای دستفروشی را داشتن مسئولیت زندگی و دو کودک کوچکش عنوان می کند . و کریم آقا هم که ... داستانش گویاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۰
یک اهری

از فرط بیکاری نشسته ام در یک طلافروشی که خانم پا به سن گذاشته ای وارد شده و بعد از سلام به فروشنده میگوید آقا مورفین دارین ؟
طلافروش هاج و واج مانده میپرسد ، چی چی خانم ؟
زن : مورفین
طلافروش : با حالت گرفته و عصبانی و با این فکر که شاید همکارانش باهاش شوخی کرده باشند از خانمه میپرسه کی شما رو اینجا راهنمایی کرده؟
زن : هیش کی
طلافروش به طرف درب مغازه میرود تا آنرا ببندد و به پلیس زنگ بزند با این ذهنیت که شاید کسی قصد و غرضی داشته باشد و مواد مخدری چیزی را داخل مغازه جا دهد و ....
وقتی داشت کلید در را می چرخاند تا قفلش کند با صدای بلند گفت : حالا زنگ میزنم به پلیس 110 تا ببینیم کی مورفین فروشه
زن : چرا پلیس ؟ تو رو حضرت عباس . مگه من چی گفتم ؟ دزدی کردم مگه؟
طلا فروش : تو ازمن مواد مخدر میخای ؟ حالا معلوم میشه . صبر کن
«طلافروش برمیگرده پشت پیشخان»
زن : گرفتن یک مدال برا نوه ام اگر ایرادی داره زنگ بزن . اصن زنگ بزن به رئیس پلیس کل کشور ! منکه خلافی نکرده ام . مگه من چی خاستم ازتان
زن : مَوات چی چیه اصلن . منکه نمیفهمم
طلا فروش : مورفین مگه مواد نیس ؟ تو چرا ازم اینو خاستی
زن : نه بابا ! بجان عزیزت من مدال میخام برا نوه ام . از این مدال کوچیکها که به شکل ماهی یه

من متوجه جریان شده و از خانومه میپرسم منظورت دولفینه حاج خانم ؟!
زن : آره آره خُب همون . و رو به طلافروش کرده و میگه آره ، آره ... همون مولفینی که این آقا گفتند .


دوم مهر نود و دو


بازآورده شده از وبلاگ قدیم ام :
http://sadeqahari.blogspot.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۷
یک اهری