یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۴۳ مطلب با موضوع «اجتماعی ، ادبی ، داستان کوتاه» ثبت شده است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۸
یک اهری

واویلا !
گویا همه مان آمده ایم ،
که هرگز ،
به مقصد نرسیم .

خرداد 94
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۴
یک اهری

چُرتکه ات همه صفر ،

وقتی ماه

داخل ماهی ها میشود

موج موج 

درون حوض .


(+)

92/12/12

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۱
یک اهری


هیچ کجا پیدایم نیست 

نه کوچه و خیابان

نه نزد حکیم .

نه در کنار پنجره در حضور ماه

نه پیش سایه ام ، که همیشه تنها بود

مدام ، پیدا بود .

(+)

اسفند 95
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۰۶:۵۴
یک اهری

چندین روز که نه ، چندین ماهه که نمیدونم چرا توی این فاز (؟!) غوطه میخورم ! ... این پست پرویز پرستویی را در صفحه اینستاگرامش که خاطره ای از دوران کودکی اش را منتشر کرده بود را خاندم . برام بسیار جالب و خاطره انگیزناک بود . آوردمش اینجا به یادگار هویجوری ! شاید یه بنده خدایی ، رهگذری ، چیزی و یا کسی احساس من را داشته باشد و با خاندن این داستان کوتاه  دلی از عزا در بیاره ! خدا رو چه دیدی ؟..  ندیدی که !
و اما داستان  :
هفت یا هشت سالَم بود. برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل با سفارش مادرم رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه‌رو تا دانشگاه هم همراهی کنی! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار (ریال). دور از چشم مادرم مابقی پولو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی. و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم جای شما خالی نوش جان کردم (عینَهو سواحل مدیترانه وپلاژ خصوصی)!!! خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۸
یک اهری

بعضی وبلاگ ها را باید شخم زد و زیر و رویش کرد . خاک بعضیا آنقدر قوی هست که اگه مقداری حواس جم باشی خیلی زود خوب میفهمی که پُر بار دِه است . ثمره اش دیدنی و دیدنی تر میشود وقتی به قدرت خاکش پی ببری . اعتراف میکنم که صاحبان این نوع وبلاگها گرچه نیاز به معرفی ندارند ولی ، باید بیشتر دیده بشوند حالا به هر طریق . وبلاگ " آقای سین "" خودش عین تبلیغ است برای خودش .  چنگ به دل میزند ( برعکس جمله چنگی به دل نمی زند ) مطالبش کوتاه است . زیباست و عامه گیر. عامه پذیر ؟! نمیدانم . نوع نگارش و داستان پردازی  بسیاری از پستهایش معرکه س در حد عالی . شعر هم دارد و بیشترش از خود آقای سین است که در این وبلاگ مقداری بوی مدیر میدهد با ظاهری البته ناشناس . هر از گاهی گزیده ای از دیگران را هم آورده اند  که این مطالب با عقاید و افکار خود صاحباش و بنوعی رویه و روال و وزن و در اصل اساسنامه وبلاگ تطابق دارد حتمن .  آقای خط هم حضور گرمی دارد آنجا . ایشان هم خوب قلم میزند . اینها خوب دست بدست هم داده و مکانی ساخته اند که اگر اهلش باشی ! ترا با روایتهایشان شاید ساعتی با خودشان گره بزنند و نگهت بدارند آنجا . حضرت عباسی من یکی حسودی ام شد به این وبلاگ . برای من که اینجوری بود شد . بنظر من وبلاگی ارزشمند است و سر زدن مداوم بهشان و خاندن و مقداری تدقیق، اگر ادامه بدهند و ثابت قدم باشند را من یکی از برنامه های وبلاگ خانی ام قرار داده ام / خاهم داد . توضیح مختصر اینکه این وبلاگ بجز قسمت نظر دانی اش هیچ جای ارتباط با نویسنده ندارد . آرشیو هم ندارد . حتا ( لینک به صفحه اصلی ! ) . مثلن مشکل این را دارد که از صفحه چارم نمیتوانی براحتی ! برگردی به صفحه اول . پستها تاریخ بروز شدن ندارند و فقط از کامنت دانی اش میشود فهمید که مطلبش مربوط به چه زمانیست و از کی این وبلاگ متولد شده است . مثلن از تاریخ شهریور 95 مطالبشان قابل رویت است و انگار در آن تاریخ زاده شده است . و ... صد البت که دوس ندارم همه جزئیاتش رو برا شما لو بدم . مزه اش میپره . ولی محض نمونه و بصورت نسبتن غیراتفاقی ! از دهها مطالب خاندنی اش دو تا از نوشته هاش رو اینجا میارم . اگه باب دل و مذاقتان بود درنگ برای خاندن بقیه مطالبش جایز نیست . تا نظر شما چه باشد . یا اصلن نباشد !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۰
یک اهری

از وقتی به دلایلی که برای شخص خودم مهمتر و قابل فهم  تر است از فضای پر سروصدای مجازی مدرن امروزی! که بیشتر به درد جوانان پرشور میخورد تا مای کمی پا به سن گذاشته ☺ دور شده ام . و بنا به علاقه قبلی و قلبی به وبلاگستان ، در این یکی دو ماه اخیر فرصتی بدست آورده  و وبلاگ خان قهاری  شده که در همین راستا هم وبلاگی در بلاگر راه انداخته ام که بنظرم هر چند هم کمک جزئی باشد ولی بنفع بلاگستان است بنام " لیست وبلاگهای بروز شده " که  به دلبخاه ،  خودم را درگیر لینک دادن به وبلاگها کرده ام و  بنظرم میرسد که  تا الانش کم مفید فایده هم نبوده از برای درست کردن مجمعی برای وبلاگنویسان و وبلاگ خانان  که در این وسط سبب امر خیر بیشتری برایم شد که اجبارن به مطالب وبلاگها هم نظری می اندازم و سبک و سنگینی اش را توزین میکنم تا میوه ممنوعه از نظر اخلاقی ! نداشته باشد . گرچه انتخاب آنها را به دیدگاه و نظر شخصی خودم مربوط ندانسته و نمیدانم  و فقط سعی کرده ام همه وبلاگهای زنده ایرانی را به آن فهرست اضافه کنم از هر رقمش .

اما گاهی بعضی از وبلاگها مثل برق دویست و ده ولت مرا گرفته و کمی میخکوب خودش کرده .  برخورده ام به وبلاگهایی بسیار جالب با مطالبی فوق العاده . از لحظه نگاریهای خاندنی و باصفا و معنادارش گرفته تا مطالبی در حد گزیده ای از یک کتاب در چند سطر که خاندن دارند . آموزنده اند . شیرین بیان است انگار میشود دَمخورش شد و نوشید .  از این جنس وبلاگها چند تایی را مد نظر خودم گرفته ام و ردشان را میگیرم  و اگر فرصتی از دست روزگار به یغما ببرم  بلافاصله  بعد از بروز شدنشان - سریع میرم در دکانشون و سفره ام را وا میکنم و لقمه ای لذیذ از خان گسترده بی منتش برگرفته داخل دستَرخان فکری خود میکنم  . یکی از اینا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۰
یک اهری

| حیاط پشتی |
یکی از بدترین حالت توی زندگی وقتی یه که متوجه میشی کاری انجام شده و نباید انجام میگرفته و تقصیر تو نیست ولی زجرش بیشتر برا توست . مثلن بدنیا آمدن . یا مثل نامی که در بدو تولد روت میذارن . مثل جغرافیایی که بهش تعلق گرفتی . مثل فرهنگی که باهاش ناخاسته اُخت شدی و رشد یافتی . از این تیپ مسایل توی زندگی همه آدما اتفاق می افته و افتاده و احتمالن خاهد افتاد . ولی یه قضیه دیگه زجرش بیشتر از اینه . اونم اینکه خودت یه کاری رو بکنی که بعدها توش گیر کنی . حتا اگر این کارت در زمان خودش برا 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۰۶
یک اهری
ناغافل شب دیر وقت که مهمان بیاید هر چه برا شام داشته باشیم میکشیم توی سفره با نان اضافی و بی تعارف میخوریم . هوا سرد شده بود به یمن برف زیادی که دیروز آمده بود و بعلت هوای آفتابی امروز که مقداری از برفها را آب کرده بود میدانستیم که شب یخی را پیش رو داریم . شام را تازه تمام کرده بودیم که خانم مهمان گفتند که گویا شیر برای بچه شان یادشان رفته بیاورند . من و مهمان بلند شدیم که شیر برا بچه بخریم . منزلبانو گفتند اگر شد خامه و پنیر محلی هم برا صبحانه تهیه کنیم . کوچه باریکمان پر از برف و یخ بود . همسایه روبرو هیچ تقصیری نداشت که ناودان پشت بامش را
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۸
یک اهری
 عصبی و پَکَر است . عصری آمده است پیشم . مثل هر روز سرحال و شاداب نیست . علتش را جویا میشوم .
- چیزی شده مهندس ؟
مهندس : امروز با پسر بزرگ مرحوم حاج نوراله که از آشنایان است رفتم برای برآورد هزینه اتمام ساختمان چندین طبقۀ نیم ساخت آنمرحوم که دو ماه است فوت کرده و یکی از میلیاردرهای منطقه محسوب میشد که چندین باغ و راغ و املاک و ... برای فرزندانش به ارث گذاشته است.

-  خُب
مهندس : هیچ چی دیگه ! مبلغ هزینه که پول زیادی هم نمیخاد از جمله ریزه کاریهای باقیمانده ساختمان را وقتی به پسرش گفتم دست روی دست زد و گفت : کاش حاجی مرحوم ... منّ ومنّی کرد و ادامه داد : کاش حاجی مرحوم ، دوماه دیگر زنده مانده بود که این یکی ساختمان را هم تا الان تمام میکرد و ما را با این گرانی و کمبود مصالح ساختمانی ، درگیر ساخت و سازش نمیکرد . تازه مشخص هم نیست هزینه ای که باید به اینجا پرداخت کنیم  رو بقیه ورثه چجوری حساب خاهند کرد ... و اضافه کرد گرچه من پسر بزرگ خانواده ام ولی اونها هم شریکند ... با وضعی مضطرب ادامه داد عجب گیری کریم بخدا !
-  (ء)
مهندس :  ارزش دنیا و مال دنیا رو میبینی تورو خدا ! ... زندگی به یک قران هم نمی ارزد ... اَه اَه اَه ...
-
- به خنده میگویم اگر منظورت از قران همون ریال خودمانه که اونم تومان شده است اخیرن مهندس جان ... دنیا به تومنی هم نمی ارزد . به همون یک پشگل ! نه ببخشین به همون یک پشیز حتا

هردو میخندیم . به هم ، و به کارعبث ِ این دنیا 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۵۵
یک اهری