عکس و نوشته مال سال 1371 است . آنزمان که دخترم یک بچه بغلی بیش نبود ! الان برا خودش خانومی شده رفته خونه بخت و پی زندگی تازه اش تا روزگار به شادی و سلامت بگذراند ... اینرا برای کودکی او نوشته بودم از یک آزمون و محک و معاینه زندگی از فاصله نزدیک، که از سکنج یادداشتهایم پیدا کردم که تقدیمش کرده بودم در اردی بهشت 94 بهش تا بعدها به آرامی در گوش فرزندش بخاند ، زمزمه و یا نجوا کند ...
- شب غریبیست ، باد برفهای نیمه یخ بسته را از روی دیوار و زمین و پشت بام به صلابت جدا میکند پودر برفی میسازد در هوا و بر پنجره اتاقم چنان میکوبد که شیهه شیشه ها روح ام را در هم میشکند ... برفباد؛ و زوزۀ تن ِ شاخک ها
هنگام کوچ پرندگان ٬ به وقت سرد . راهی برای کوچ باغ نیست! ..." کوچه باغ " ٬ خود راهی میشود ٬ ازبرای کوچ پرندگان. گر چه کوچه باغم به غم خاطره ها میسوزد . کوچه باغم همه عصیان شده است . کوچه باغم همه فریاد . کوچه باغم همه در فکر پرنده ٬ کوچه باغم همه در فکر "شدن "! کوچه باغم همه در را؛ بگشودن از رو . من سراغی دارم . کوچه باغی همه از سبزه و گل پُرتر . همه از مهر فزون . همه از عشق ٬ بقدری راضی. همه باهم بی درد . همه باهم یکدست. همه باهم قاضی . همه باهم همفکر ... نگذاریم که شب پیله کند بر کوچه ما
من سراغی دارم . کوچه باغی همه از رنگ بلور. همه آغشته به زیباییها . همه پرواز طلب. همه آرامشجو . همه از جنگ گریزان . همه بیدار ... که شقایق بزند با من تار