یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۵۱ مطلب با موضوع «شعر ، می نی بمال ، عکس نوشت» ثبت شده است

 صدای اذان صبح
از بلند گوهای مسجد
با صداهایی مختلف
از هر نوع موذن
بیدارت میکنند
به ایوان حیاط میروی
خانه هایی روشن
برای سحری خوردن
خانه هایی خاموش
برای پرهیز از نخوردن
خواب از کله ات میپرد
زاغکی صدای شب را در می آورد
سر به بالشتت میگذاری
خواب و
خُر و پف زیر گرمای لحاف
.............
صبح میشود
یعنی صبح شده بود
یاد دوران نو جوانی ات می افتی
روزه داری ها
دروغ نگفتن ها
کلک نزدن هایت
صادقانه بودنت
..........
کار
و
کارشروع میشود
ظهر فرا میرسد
بی آب و بی غذا
سر به خانه ات فرو می آوری
استراحتی و شاید اندکی خوردن
به روزه نمی مانی
باز هم سر کاری
یعنی میروی سر کار
عصری اذان ادامه پیدا میکند.
استاد دانشگاه هم که باشی
هوا تاریک نشده
وارد منزل میشوی
سریال میبینی
چیزکی تناول میکنی
در حد اینکه ، پای کامپیوترت
سر پا بمانی
و به این و آن سرک بکشی
تا خوابت بیاید
...
می آید
خواب ، می ربایدت
این ذهن پریشان را
میخوابی و نزدیکای سحر
صدای اذان صبح
از بلند گوهای مساجد مختلف
با صدای هر نوع موذنی
بیدار میشوی
روز را از نو شروع میکنی
وارد اجتماع میشوی
خبرهای داغ میگیری
از نوع شاد
یا غمگین اش
کسی مرده است دیشب
یا جوانی عروسی کرده است
سر کاری هنوز
ظهر فرا میرسد
لوبیای قورمه سبزی کم یابست
گوشت گران شده است
مدرسه پول میخواهد
دوای فلان نایافت شده است
موتورسیکلتها خیابان یکطرفه را دو سویه کرده اند
تاکسی ها درست در روی خط عابر پیاده مسافر سوار میکنند
این پسره"عدالت" هنوز به خانه نرسیده است
پامنار جایی برای منار جنباندن ندارد
مترو آدم میبلعد و آدمی مترو رو
زندگی تعاون میخواهد و تعاون مال من و شما نیست
برگهای درخت گردویی
از نوع " اصلاح شده نژادی"
در فصل پائیز میریزند
لودر ! سخن هجوی میگوید
آنطرفتر آدمی سر دبیر خودش میشود
او از انشایش تعریف میکند
عصر فرا میرسد
اذان
شب
افطاری یا شام ؟
........
سوسکی از بغل سکنج دیوار رد میشود
پیامت را نادیده میگیرد
متوجه اش میشوی
فرار میکند
چوب کبریت را
جلوی راهش قرار میدهی
می ایستد
شاخکهایش را به گردش در می آورد
نیگاهش میکنی
و در حین اینکه
چوب کبریت را
به کله اش فرو میکنی
و آرام میگویی
پدر سگ
سوسک میمیرد
و تو دماغت را
که به اندازه همان "لودر "
ادعا دارد
بالا میکشی
سیگارت رو آتیش میزنی
یا پک ناگهانی به پیپ ات میزنی که پیپت خیالش رو نداشت
گاهی میخواهی توتون بجوی
یا بخوریدش
زندگی بی ادامه نمی ماند
....
سحری دیگر از راه میرسد
صداهای آشنا
مناجات
روشنایی خانه هایی تک به تک
باران
و تگرگ هم می آیند
دیشب هم
حضور داشتند
پائیز از راه رسیده است
جاده ها باید لغزنده باشن
اینجا دهکوره باید باشد
مرکز استان این نزدیکیست
جاده اش خاکیست
اینجا آسیاست
یا خاور میانه
مهمترین دارایی اش
همین اداره دارائیست
اروپا قدی بلند دارد
آمریکا رو ندیده ام
میگویند خیلی بزرگ است
اَه و اَه و اَه
لحاف به رویمان میکشیم
بهترست تا دنبال خاور میانه باشیم
راستی اینرا هم بگویم
به زبان ننه گیمون
" خاور " اسم زن است
یعنی اسم زن بود . الان کسی
اسم دخترش را نمیگذارد "خاور"
اسم یک بارکش هم " خاور " است
یابو یا الاغ و یا استر نیست
اسم ماشین است
ماشینی که زیاد در بورس نیست
از وقتیکه " اف هاش " ها را روانه بازار کرده اند .
......
صدایی می آید
به گوش وا می ایستی
صدای اذان است
از آن است ولی گویا برای تو نیست.
صداهای مختلفی بهم قاطی میشوند
آواز عبدالباسط است
یا " ربنای شجریان "
فهمت در سکنج دیواریکه عارفانه
سوسکی را بقتل رساندی ٬ جا مانده است
جعبه پر از انگور هنوز هم به ایوان خانه ام
به زنبورهای عسل حال میدهد
بیدار میشوی
دهانت بوی بد سیگار میدهد
یا لطیفه ای که برای خنده نبود را مرور میکنی
اسمت را بیاد می آوری
....
بسوی ساعت مچی ات
که عبارت از تلفن همرات باشد
میروی
وقتی نگاهش میکنی
بجای صفحه نمایش ساعت
تصویر پاکتی را میبینی
یک پیام برایت آمده است
زمان یادت میرود که ساعت به چندم گرینویج رقم میخورد
پاکت را باز میکنی
و درست همون موقع صدای کلاغ را میشنوی
قار و قار
دوباره به نامه دقیق میشوی
دوستی برایت نوشته است
امشب ما خروسمان را سر بریده ایم
ساعتتان را خودتان کوک کنین
بوقت قبل از اذان صبح
حمام را خودتان بروید
اگر خواستید ریشتان را هم بزنید
اینجا اصفهان بود
حواستان را جم کنین
این پیام برای خنده نبود
گریه هم کاریست
به کار روزمره تان بچسبین
حتمن موفق خواهید شد .

با احترام : تخیلات یک مغز جابجا شده
..... ( + )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۸۵ ، ۰۱:۲۱
یک اهری