یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۴۷ مطلب با موضوع «روز نوشتها ، گاه نوشتها و از خود نوشتها» ثبت شده است


اردیبهشت 88 - حیاط مسکونی
در تاریخ 16 می 2009 وارد کردم

اردیبهشت 88 - حیاط مسکونی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۳:۵۲
یک اهری
خاب ِ شتر در روباه !
خاب دیدم سرچارراهی! آقا معلم دوره ابتدایی مون منو صدا کرد جلوی تخته سیاه ! و  ازم پرسید : بگو ببینم ضرب المثل « سگِ زرد برادر ِ شغاله » یعنی چی ؟ توی خواب داشتم فکر میکردم که … یهویی مَمَرضا مثل همیشه و از روی خودشیرینی از جاش بلند شد و گفت : آقا اجازه ؟ من میتونم بگم ؟ آقا معلم برگشت و با نوعی لبخند ِتوام با رضایت گفت : آفرین مَمَد بگو . مَمَررضا مِن و مِنی کرد و همانطور که انگشت اجازه اش به طرف آسمون و بالا بود گفت: آقا ، آقا یعنی «همشون سروته یه کرباسن » . معلممون آفرینی را به مَمَررضا نثار کرد و همانطور که بطرفم میومد با خشم به سرم داد زد « تو کی میخای آدم بشی اهری »

آقا معلم گوشمان را بد جوری می پیچاند تو خواب … همینطور که آخ و وآخم بلند شده بود با جیغ پُر دردی گفتم آقا بجون شما من دس به آب داشتم آقا . آقا ،برا همین نتونستم جواب بدم … آقا یه سوال دیگه بپرسین حتمن جواب میدم … آقا تو رو جون بچه تون یه سوال دیگه ای بپرسین جواب میدم .
 همه بچه ها رو که درون گود! نمیدیدم زده بودن زیر خنده و قاه قاه میخندیدن . از خداخواسته آقاهه دلش به رحم اومد و گوشم رو ول کرد و بلافاصله با عصبانیت مخصوص به خودش و با قیافه و لحنی بسیار جدی تر از قبل گفت باشه . و ادامه داد ، بگو ببینم معنی این رباعی حافظ چیه

جزنقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوشآمد همه را درعهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را

این یکی رو دیگه اصلن نه میدونستم و نه فهم ناقصم قد میداد تا معنی کنم . با این حال انگشت اجازه ام را بالا بردم و همچنانکه از درد ِ این یکی گوشم، اون یکی دستم روی گوش ِ ناکشیده! بود گفتم  آقا … آقا … آقا یعنی … آقا یعنی منظورش اینه که …
آقاهه بطرف من خیز برداشت . و طوریکه صورتش از غضب سرخ ِ سرخ و رگهای گردنش وَر پریده بودند ، لگدی بطرفم حواله کرد که اتفاقن و از بد روزگار خورد به مقداری پایین تر از شیکم صاب مرده م . و تا اومدم خودم رو بکشم کنار ، تا دومین لگد ِ پرتابی! بهم اصابت نکنه که کله م خورد به تیر چراغ برق سر چارراه …
بدجوری از خواب پریدم و تازه متوجه شدم که میز نقشه کشی « بنده زاده » که قبل از خواب فاصله بسیار و سنجیده ای ازش داشتم ، از طرف یکی از گوشه های تیزش (شرقی و یا غربی و احیانن شمالی اش یادم نمونده) افتاده روی حول و حوش شکمم و کله شریف رفته زیر صندلی آن!

 وقتی با درد و ناله سرم را که بد جوری هم گیج میرفت از زیر صندلی بیرون کشیدم تا میز نقشه! رو به کناری هُل بدم و از جام بلند شم ، متوجه شدم « آقا زاده » خودشو سراسیمه و نگران بالاسرم رسوند و با عجله ازم پرسید ، نقشه هام طوریشون که نشدن . شدن ؟ …

۲۲ بهمن ۱۳۸۷
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۸۷ ، ۰۱:۵۹
یک اهری
پارسال دمدمای عید بود حدودن همین موقع ها که آصف دو ماهی قرمز خریده بود .  پارسال دمدمای عید بود حدودن همین موقع ها که آصف دو ماهی قرمز خریده بود . از تحویل سال چند روزی گذشته بود که یکی از ماهیها مرد . در عزای اولی بودیم که دومی هم به حال نزار داخل تنگ پرسه میزد برا خودش . از ترس اینکه تلفات به دو فروند نرسد جریان را با ماهی فروش محله مان در میان گذاشتم ...
فرمودند : بخاطر اینکه دومی هم تلف نشود آنرا در جای خنک نگهدارین ... هوا کم کم رو به گرمی
داشت میرفت که بنا به سفارشات دیگر دوستان ماهی را در یخچال گذاشتیم که اگر ایشان هم قصد آن دنیا کرده باشد جلوی چشممان نمیرد بهتر .
چند ماهی مانده به عید و حدودن نزدیک یکسال از اون ماجرا گذشته بود که هنوز خان ماهی زنده بود و چندین بار اهل و عیال به تکاتک و هر کدام گاهن به گاهی خان ماهی را بیرون می آوردیم که هوایی بخورد . تا اینکه یخچالمان از کار افتاد و برای تعمیرش اهل فن آوردیم . ایشان تا داشتند لوازم و وسایل خود را آماده کرده زمین میگذاشتند منزلبانو با کارگر خانه داشتند محتویات یخچال رو خالی میکردند که چشمم به تنگ ماهی یی افتاد که چند ماه پیش توی یخچال گذاشته بودیم ... سرتان را به درد نیاورم که الغرض، خان ماهی ما بعد از چند ماه زنده مانده بود و قبراق ...
تعمیر که تمام شد ایشان را به داخل یخچال رهنمون ساختیم ... یکروز نگذشته بود که خبر رسید هرچی توی یخچال گذاشتیم یخ زده از سرما ! سریع سر یخچال رفتم یادم افتاده بود که ماهی قصه ما اون تو مونده و احتمالن ایشون هم این دنیای فانی را بنوع یخزده گی وداع کرده باشند ... تنگ را که از یخچال در آوردم دیدم سطح آب داخل تنگ را یک لایه ظریفی از یخ فرا گرفته ... دلمان هُری ریزش کرد ! دیواره های بیرونی تنگ هم برفگیر شده بودند و اندرون آن دیده نمیشد . فوری با دستم یخ سطح آب تنگ رو برداشتم ... و دیدم که ، نه بابا ، خان ماهی ما از اون بیدها نیس که به این بادها بلرزه . ماهی زنده مانده بود . آنرا روی اُپن آشپزخانه گذاشتیم تا حالش جا بیاید . من سراغ کارهای خودم رفتم که تازه بعد از نیم ساعتی یادم افتاد که عکسی از ایشون در اون حال یخین ! گونه نگرفتم تا خدمت شما عرضه نمایم . دوربین دم دست نبود . اجبارن با دوربین موبایل چند عکس از ایشون رو گرفتیم . گرچه یخ داخل تنگ و بیرونش آب شده بودند و تنها کمی از یخها و برفکها قابل مشاهد بود . با این حال در مقابل خنده کارگر خونه که ما را ورانداز میکرد تلَق تلَق عکس گرفتیم که عینن و بدون دخل و تصرف در این پایین مشاهده میفرماین .
کارم که تموم شد . دستی به خان ماهی تکاندم و ناخاسته گفتم : قربون بازوهات که زنده موندی ...
ماهی چون چنین شنید آفتاب بالانسی زد داخل آب . من و کارگر خانه و منزلبانو هم کِر و کِر میخندیدیم از روزی که به ما خوش گذشته بود . راستی ما برا اولین بار بود توی زندگانی چندین ساله مان که توانسته بودیم ماهی قرمز عید پارسال را برا عید امسال نگهداریم .
پ ن :این مطلب را سر کارم نوشتم و چون وقت تنگ بود آنرا بی ویرایش همینجا وا مینهم و به همان خاطر دوس دارم شما هر غلطی :) را که من کردم  :) (منظور غلط املایی و انشایی بود ) به دیده اغماض تماشا کرده و به بزرگی خود ببخشاید .

نوشته شده در85/09/29
یک اهری و اتفاقات ساده      صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۸۵ ، ۱۸:۱۲
یک اهری
یک گزارش ناشیانه
یادی از وبلاگ قدیم ام با مقداری این ور و اونورش 
جمعه، 24 مهر، 1383
 اسمش مش خلیله. توی شهرمون همه اونو میشناسن.مشدی خلیل خودش میگه که اگه به من کیلومتر شمار وصل میکردند شاید۱۰۰۰ بار دور دنیا را با پای پیاده گشته بودم. میگه تا یادمه از نوجوانی از صبح تا شب همش راه رفتم وروزنامه فروختم……من که بچه بودم مش خلیلو میدیدم که با صدای نصفه گرفته اش داد میزد حَبر حَبر حَبر کیهان ……….. فلان چیز فلان طور شده یا زلزله٬ طبس را با خاک یکسان کرده  و یا…. البته خودش سواد نداره و روزنامه فروشهای مرکز  یک خبر تازه رو بهش میگفتن و مش خلیل برای فروختن بیشتر روزنامه ٬ اون خبر تازه رو تکرار میکرد . خودش میگه ۸۰ و چند سالشه و هنوزم که هنوزه داره همینطور راه میره و روزنامه میفروشه اونم تو سن ۸۰ واندی سالگی . پای پیاده هر روز صبح و عصر دنبال سی چهل خواننده روزنامه اش
میگرده . و دنبال روزی! ایشون که نباید بدانند اما معنی و مفهوم آژیرشان این باید باشه که
روزی هر روزه از گردون گرفتن مفت نیست        میدهد روزی و لیک از عمر روزی میبرد
صداش پیر شده ٬ خودشم که دارین میبینین . ۲-۳ ماه پیش یه موتوریه بهش میزنه و دستش میشکنه اون دو سه ماه استراحتو نمیگم که چطوری گذرانده؟؟! کسیکه یک عمر ! همش راه رفته و راه رفته و برای روزی اش ! صبح تا شب کار کرده حالا باید تو خونه بخوابه ٬ بیمه نبوده ٬ بیمه اش هم نکردن ! او مجبور است هنوز هم کار کند . امشب دنبالش گشتم . هوا پاییزی و بارانی بود . عصر توی بازار پیداش کردم . گفتم میخوام عکستو بگیرم گفت: میخوای تو تلویزیون نشونم بدی ؟ گفتم  نه ولی یه جایی عکستو میذارم که همه ببینن . مکثی کرد و رضا داد . آخه من چطوری میتونستم وبلاگ و یا اینترنت رو براش توضیح بدم گفت: باشه و شروع کرد به گفتن حَبر حَبر حَبر    » موسوی  نمیخواد  رییس جمهور  بشه» منم عکسشو انداختم .
حتما شما هم دوروورتون مثل  مش خلیل زیاد دارین اگه میشه از فردا بیشتر بهش دقت کنین ! راستی تا یادم نرفته بهتون بگم : موقعی که عکسشو انداختم یه جوری که من نفهمم به بغل دستیش گفت اینم مارو گرفته ها  عکسو یا تو تلویزیون میبینن یا تو آلبوم عکس
بناگوش : این عکس مربوط به سه سال پیش است ٬ عکس الانش رو ندارم / خیلی فرتوت شده و مقداری با فراموشی همکاری میکند ! هی از من و همسایه ام  میپرسد » مجله خانواده » شما رو دادم ؟ » جام جم » امین رو دادم ؟ پولشو گرفتم ؟ فعلن اما کیهان نمیفروشد .
 ترمیم : امروز در کمین نشستم تا از مش خلیل عکس تازه ای بگیرم . آمد و گرفتمش ! اینم عکس «خلیل نیوز». چارشنبه ۲۴ آبان ۸۵ عصر بازار اهر ( + )


خنده اش اما
با چین و چروکهای صورتش
معنی دیگری از زندگی میدهد
نمی دهد؟


حکیم عمر خیام میفرماید :

ایدل غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نئی ٬ غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش ٬ غم بوده و نا بوده نخور

رنگ دُگمه های کُتَش با تو سخن میگویند  .


مشد خلیل نامی روزنامه دوره گرد اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۸۵ ، ۰۰:۰۱
یک اهری

یادش گرامی 

خانۀ غم گرفتۀ عمه سکینه چند روز بعد از فوت غریبانه و غمگنانه اش بعد از سر و کله زدن با سکته مغزی و در کما ماندن حدود یکماه - سال

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۸۵ ، ۰۴:۴۸
یک اهری
امشب در خنکای یک شب پر از نسیم و مه در ایوان منزل به خوابی خوش فرو رفتم نمیدانم ساعت چند بود ولی قبل از اینکه سپور و یا حتی سر سپور بیدار شود از خنکی هوا بیدار شدم حتی موذن هم خوابش برده بود و یا وقت اذانش هنوز نرسیده بود . قابلمه ای برداشتم و به سوی کله پاچه پزی بهداشتی شهر روانه شدم . بقول خودمون ٬ زینگ (که عبارت باشد از مقداری پاچه گوساله و یا احیانن گاو ) و زبان و مغز (که مقداری مکروه است بخصوص مغز خوری اش!) و گوشت صورت گوسپندخریده و باسنگک داغ و سیر و آبلیمویی مزین فرمودم . نا گفته پیداست که آب تگری مکمل کله پاچه میباشد. جایتان خالی .
به داخل منزل فرو افتادم همه رو بیدار کردم و اهل و عیال را از اینهمه کوششی که در نصفه شبی چنین مهین کرده بودم شادمان نمودم . داشتیم دور میز ناهار خوریمون که فعلن (اوباشدان خوری ) «یعنی سحری خوری» شده بود کله پاچه تناول میکردیم که زنگ در بصدا در آمد . از پشت آیفون صدای ابوی بزرگوار را شنیدم . گفت نگران شدم ماشینت رو در اینوقت صبح توی کوچه دیدم . عرض کردم نه پدر جان جای نگرانی نیست ٬ بفرمایید داخل ٬ رفته بودم صبحانه تهیه کنم . الان هم داریم تناولش میکنیم . تشکرکرده و خداحافظی نمودند
بناگوش : ابوی برای تهیه نان قبل از موذن مسجد ابواسحق بیدار میشوند .
 اینرا هم شادمانانه بگویم : دو سه روزی یه که عمو شدم . اینم عکس امیر علی خان . 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۸۵ ، ۲۳:۳۵
یک اهری

دوران نوجوانی و جوانی و حتی دو سال دوران پرطلاطم سربازی ام در شهرهای کردنشین پیرانشهر و سردشت و در جنگی نابرابر ! باعث میشد که روح لطیفی همچون سایه درخت نارونی بر سرم ببارد  . زین رو روح خود را به شاعران و ادیبان لطیف نواز میسپردم شاملو بود اخوان بود سهراب ٬ خیام ٬ حافظ هم بود عاشق محمود دولت آبادی هم بودم با آن « کلیدر » لعنتیش! رومن رولان هم بود با « جان شیفته اش » . مقداری هم « دکتر ژیواگو » بود . آنجا که میگفت : زندگی خدا لازم دارد . در این مسافرت اخیر و آنهم بعد از سالها دوری از آن دوران به خراسان رسیده بودیم
 به مشهدالرضا . داخل اولین خیابان که وارد شدم تابلویی نظرم را جلب کرد با فلشی به طرف نیشابور .نیشابور ؟ آن خواب ندیده و نشنفته ؟ خیام ؟ نجوم و فلسفه و ریاضیات و هیئت ؟ عجبا منکه با خیام عمری سپری کرده ام چرا گذری از استخوان داشته یا پودر شده اش نکنم که در آن دوران نا مساعد به من آموخته بود :

 یک قطره آب بود با دریا شد

یک ذره خاک با زمین یکتاشد

آمدشدن تو اندرین عالم چیست

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد 

همه چیز را تنظیم میکنم تا دور از فضای آلوده شهری مشهد و خصوصن ترافیک هردمبیلی اش گریزی به خاک پای خیام بزنم .چند روزی پا به پام میمالم تا بقیه قبول کنند و عاقبت مقبول می افتد.ظهر تابستان است . از اخبار واصله از رادیوی ماشین میشود فهمید که الان ساعت دوی ظهر استان نمیدونم جنوبی یا شمالی و یا احیانن خراسون وسطی بوده باشد ! همه مغازه ها بسته است . گرما بیداد میکند . شهر نیشابور خاموش است ! اول دنبال مقبره عطار میگردم و کمال الملک و دل نگران مقبره خیامم . نیشابور با اینهمه سکوت سر ظهری اش مرا آواره افکارم میکند . همراهان گرسنه بودند وقت نهار هم  سر رسیده بود و کلامی برای اعتراض نمی یابم . دنبال مغازه پیتزا فروشی و یا حتی ساندویچ فروشی میگردم که سر ظهری باز باشد و دریغ از این همیت نیشابوریان ! جایی با نام خوراکی فروشی هنوز افتتاح نشده است ظاهرن   . از گرمای شهر و خلوت انسش به بیرون میزنم و ساندویچی یی را پیدا میکنم و ازش طلب غذا میکنم . میگوید بنشین تا آماده کنم . مینشینم در آن فضای خفه کننده و بعد از زمانیکه خیلی ازمان آب پس داده میشد بصورت عرق ٬ مقداری کالباس و آنهم با نون لواش تحویلمان میدهد . میگویم نان ساندویچ ندارین مگه؟ میگن نون لواش بهتره ! اکثرساندویچی های نیشابور از نون لواش استفاده میکنن .
غذا خورده و یا مقداری نخورده وارد مقبره عطار و کمال الملک میشویم .

مقبره عطار نیشابوری
مقبره کمال الملک
 اما دلم خیام را طلب میکند
 بالاخره به سر قبر خیام میرسیم . باغی بزرگ در جوار امامزاده ! گویی قبر خیام هم شیش گوشه مینماید . شهر نیشابور به دلم چسبی نزد ولی وقتی خیام را ملموس شدم ٬ نیشابور را مهد ادب و تمدن احساس کردم .


گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آنجا می و شیر انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

یا

هر یک چندی یکی بر آید که منم

با نعمت و باسیم و زر آید که منم

چون کارک او نظام گیرد روزی

ناگه اجل از کمین برآید که منم


حدود چل پنجاه تا عکس از این مسافرت دارم . فعلن و علی الحساب این اسلاید شو خدمتتان .

خیام نیشابوری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۸۵ ، ۰۲:۲۴
یک اهری