یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

- خرداد 88
جزیره کیش - رستوران رو باز پایاب
8 جولای 2009 این فیلم را وارد کردم
با آقایان امین سلیمانی و سیدمحسن میرزاده رفته بودیم

جزیره کیش خرداد 88 رستوران روباز پایاب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۸۸ ، ۱۳:۴۵
یک اهری

هر چهار عکس در ساحل آستارا گرفته شده در یک روز ابری و هنگام طلوع آفتاب و بعد از آن
اونموقع به گمونم سال 1386 با آقایان مهدی افشارنیا و غلامرضا میرزایی و با خانواده هامون همسفر بودیم .




در همسایگی مون بود



توله سگی که پسر همسایه ساحلی مون پیدا کرده بود 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۸۸ ، ۰۵:۵۶
یک اهری


- حرف حساب علی آقا کوچولوی ما با آصف
Taken on July 4, 2009

نبوووود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۸۸ ، ۱۳:۳۸
یک اهری

اردیبهشت 88 - حیاط مسکونی
در تاریخ 16 می 2009 وارد کردم

اردیبهشت 88 - حیاط مسکونی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۳:۵۲
یک اهری
خاب ِ شتر در روباه !
خاب دیدم سرچارراهی! آقا معلم دوره ابتدایی مون منو صدا کرد جلوی تخته سیاه ! و  ازم پرسید : بگو ببینم ضرب المثل « سگِ زرد برادر ِ شغاله » یعنی چی ؟ توی خواب داشتم فکر میکردم که … یهویی مَمَرضا مثل همیشه و از روی خودشیرینی از جاش بلند شد و گفت : آقا اجازه ؟ من میتونم بگم ؟ آقا معلم برگشت و با نوعی لبخند ِتوام با رضایت گفت : آفرین مَمَد بگو . مَمَررضا مِن و مِنی کرد و همانطور که انگشت اجازه اش به طرف آسمون و بالا بود گفت: آقا ، آقا یعنی «همشون سروته یه کرباسن » . معلممون آفرینی را به مَمَررضا نثار کرد و همانطور که بطرفم میومد با خشم به سرم داد زد « تو کی میخای آدم بشی اهری »

آقا معلم گوشمان را بد جوری می پیچاند تو خواب … همینطور که آخ و وآخم بلند شده بود با جیغ پُر دردی گفتم آقا بجون شما من دس به آب داشتم آقا . آقا ،برا همین نتونستم جواب بدم … آقا یه سوال دیگه بپرسین حتمن جواب میدم … آقا تو رو جون بچه تون یه سوال دیگه ای بپرسین جواب میدم .
 همه بچه ها رو که درون گود! نمیدیدم زده بودن زیر خنده و قاه قاه میخندیدن . از خداخواسته آقاهه دلش به رحم اومد و گوشم رو ول کرد و بلافاصله با عصبانیت مخصوص به خودش و با قیافه و لحنی بسیار جدی تر از قبل گفت باشه . و ادامه داد ، بگو ببینم معنی این رباعی حافظ چیه

جزنقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوشآمد همه را درعهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را

این یکی رو دیگه اصلن نه میدونستم و نه فهم ناقصم قد میداد تا معنی کنم . با این حال انگشت اجازه ام را بالا بردم و همچنانکه از درد ِ این یکی گوشم، اون یکی دستم روی گوش ِ ناکشیده! بود گفتم  آقا … آقا … آقا یعنی … آقا یعنی منظورش اینه که …
آقاهه بطرف من خیز برداشت . و طوریکه صورتش از غضب سرخ ِ سرخ و رگهای گردنش وَر پریده بودند ، لگدی بطرفم حواله کرد که اتفاقن و از بد روزگار خورد به مقداری پایین تر از شیکم صاب مرده م . و تا اومدم خودم رو بکشم کنار ، تا دومین لگد ِ پرتابی! بهم اصابت نکنه که کله م خورد به تیر چراغ برق سر چارراه …
بدجوری از خواب پریدم و تازه متوجه شدم که میز نقشه کشی « بنده زاده » که قبل از خواب فاصله بسیار و سنجیده ای ازش داشتم ، از طرف یکی از گوشه های تیزش (شرقی و یا غربی و احیانن شمالی اش یادم نمونده) افتاده روی حول و حوش شکمم و کله شریف رفته زیر صندلی آن!

 وقتی با درد و ناله سرم را که بد جوری هم گیج میرفت از زیر صندلی بیرون کشیدم تا میز نقشه! رو به کناری هُل بدم و از جام بلند شم ، متوجه شدم « آقا زاده » خودشو سراسیمه و نگران بالاسرم رسوند و با عجله ازم پرسید ، نقشه هام طوریشون که نشدن . شدن ؟ …

۲۲ بهمن ۱۳۸۷
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۸۷ ، ۰۱:۵۹
یک اهری

 

بر بالش غیظ ابروهایت
آفتاب غروب میکند
و بر وجد گونه های صورتی ات
مهتاب روشنی میپذیرد
غروب و روشنی را
که هر دو نا مطابق اند
پیراهن یوسف
و اندکی مانده به زلیخا .
چقدر راه ٬ پیش رو داریم ؟
شیرین و اندکی مانده به بیستون
فرهاد را هنوز کسی نچشیده است
و هنوز به بوسه ای امیدوار است این مرد نازنین
مجنون اما ٬ جنس دیگری دارد .


صادق اهری۱۳۸۵/۱۲/۲۱

باز آوری شده از وبلاگ قدیمی ام با کمی دستکاری

 http://sadeqahari.blogspot.com/2008/08/12.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۸۵ ، ۱۲:۲۳
یک اهری
یادی از وبلاگ قدیمی ام  :
اسم  : علی اکبر ( به ترکی میگن عَل اَحبر)
اهل  : سِیدلی نزدیک روستای شاهوردی قشلاق اهر
از خودت بگو . گفت: نزدیک سی سال است که بالابان میزنم ! ۶۴ سالمه و دارای دو فرزند دختر هستم . که هر دو را بخاطر عدم توانایی مالی به بهزیستی اهر دادم و آنها نیز دخترانم را به تبریز و سپس به بهزیستی شهرستان شبستر منتقل کردند . الان تنها با زنم زندگی میکنم . در آمدی ندارم جز مقدار اندکی که کمیته امداد میدهد و من صبح تا شام برای در آوردن پول سبزی و نان و پنیر بالابان میزنم .

…. میخورد باد غبغب آریل شارون جلوی عل احبر مون
داستان نه چندان غریبییه.باران بهاری بسیار نازی را در اهر مشاهده میکنم . نم نم٬ آرام و مداوم .توی بازار صدای بالابان می آید و آنهم از آهنگهای اصیل ترکی ٬ به طرف صدا میروم . یک مرد نسبتا پیری آهنگ ترکی و آنهم تنها بالابان (سازیست مثل سورنا یا نی لبک ٬ ماخوذ از ترکی میباشد ) مینوازد . وب کمم دم دستم بود چند تا عکس ازش گرفتم و قول دادم در صورتیکه به چند سوالم جواب دهد .... مقداری کمک هزینه (!) بهش بدهم . قبول کرد
اینجا دارد میخواند . آخ که از فولکلور چیزی حالییم نیس . قربان حیدر بابای شهریار برم .

 یکساعت بعد وقتی بر میگشت آنهم با عصا ! نیم کیلویی سبزی بغلش بود . حیف که دیسک وب کمم پر بود و نتونستم عکس بندازم . 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۸۵ ، ۰۹:۵۰
یک اهری
گاهی فصلی « دق الباب » می نماید . و گاهی اندیکاتور زندگی ات ! به مخاصمتِ دیگران  بسته میشود که مَر و تو را راهی میکند به عنفوان نداشته ها و نخواسته ها. گاهی شکستن سرعت صوت در بالای ابرها حُرّی! ته قابلمه دلم را خالی میکند .
اینجا خروسخوان مجمعه میگذارند تا دَخلشان پُر شود . و ماییم که قُد قُد کنان مینالیم و راه به سفر بسته ! اما اگر نگاهی مرا حراج دهد ، کسی چیزی احساس نخواهد کرد الا اینکه من « شبی » با خویش بودنم را به رخ دیگران کشیده ام .
ناگرانم . که این تخم ٬ زرده دارد یا خیر ؟ ... ناگرانم که این ابرِ بارش است یا غبار ؟ یا رگبار ؟ ... ناگرانم من حتا برای کویر تردید !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۸۵ ، ۱۰:۱۶
یک اهری
پارسال دمدمای عید بود حدودن همین موقع ها که آصف دو ماهی قرمز خریده بود .  پارسال دمدمای عید بود حدودن همین موقع ها که آصف دو ماهی قرمز خریده بود . از تحویل سال چند روزی گذشته بود که یکی از ماهیها مرد . در عزای اولی بودیم که دومی هم به حال نزار داخل تنگ پرسه میزد برا خودش . از ترس اینکه تلفات به دو فروند نرسد جریان را با ماهی فروش محله مان در میان گذاشتم ...
فرمودند : بخاطر اینکه دومی هم تلف نشود آنرا در جای خنک نگهدارین ... هوا کم کم رو به گرمی
داشت میرفت که بنا به سفارشات دیگر دوستان ماهی را در یخچال گذاشتیم که اگر ایشان هم قصد آن دنیا کرده باشد جلوی چشممان نمیرد بهتر .
چند ماهی مانده به عید و حدودن نزدیک یکسال از اون ماجرا گذشته بود که هنوز خان ماهی زنده بود و چندین بار اهل و عیال به تکاتک و هر کدام گاهن به گاهی خان ماهی را بیرون می آوردیم که هوایی بخورد . تا اینکه یخچالمان از کار افتاد و برای تعمیرش اهل فن آوردیم . ایشان تا داشتند لوازم و وسایل خود را آماده کرده زمین میگذاشتند منزلبانو با کارگر خانه داشتند محتویات یخچال رو خالی میکردند که چشمم به تنگ ماهی یی افتاد که چند ماه پیش توی یخچال گذاشته بودیم ... سرتان را به درد نیاورم که الغرض، خان ماهی ما بعد از چند ماه زنده مانده بود و قبراق ...
تعمیر که تمام شد ایشان را به داخل یخچال رهنمون ساختیم ... یکروز نگذشته بود که خبر رسید هرچی توی یخچال گذاشتیم یخ زده از سرما ! سریع سر یخچال رفتم یادم افتاده بود که ماهی قصه ما اون تو مونده و احتمالن ایشون هم این دنیای فانی را بنوع یخزده گی وداع کرده باشند ... تنگ را که از یخچال در آوردم دیدم سطح آب داخل تنگ را یک لایه ظریفی از یخ فرا گرفته ... دلمان هُری ریزش کرد ! دیواره های بیرونی تنگ هم برفگیر شده بودند و اندرون آن دیده نمیشد . فوری با دستم یخ سطح آب تنگ رو برداشتم ... و دیدم که ، نه بابا ، خان ماهی ما از اون بیدها نیس که به این بادها بلرزه . ماهی زنده مانده بود . آنرا روی اُپن آشپزخانه گذاشتیم تا حالش جا بیاید . من سراغ کارهای خودم رفتم که تازه بعد از نیم ساعتی یادم افتاد که عکسی از ایشون در اون حال یخین ! گونه نگرفتم تا خدمت شما عرضه نمایم . دوربین دم دست نبود . اجبارن با دوربین موبایل چند عکس از ایشون رو گرفتیم . گرچه یخ داخل تنگ و بیرونش آب شده بودند و تنها کمی از یخها و برفکها قابل مشاهد بود . با این حال در مقابل خنده کارگر خونه که ما را ورانداز میکرد تلَق تلَق عکس گرفتیم که عینن و بدون دخل و تصرف در این پایین مشاهده میفرماین .
کارم که تموم شد . دستی به خان ماهی تکاندم و ناخاسته گفتم : قربون بازوهات که زنده موندی ...
ماهی چون چنین شنید آفتاب بالانسی زد داخل آب . من و کارگر خانه و منزلبانو هم کِر و کِر میخندیدیم از روزی که به ما خوش گذشته بود . راستی ما برا اولین بار بود توی زندگانی چندین ساله مان که توانسته بودیم ماهی قرمز عید پارسال را برا عید امسال نگهداریم .
پ ن :این مطلب را سر کارم نوشتم و چون وقت تنگ بود آنرا بی ویرایش همینجا وا مینهم و به همان خاطر دوس دارم شما هر غلطی :) را که من کردم  :) (منظور غلط املایی و انشایی بود ) به دیده اغماض تماشا کرده و به بزرگی خود ببخشاید .

نوشته شده در85/09/29
یک اهری و اتفاقات ساده      صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۸۵ ، ۱۸:۱۲
یک اهری

مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه ای اندیشد
زندگی را فرصتی آن قدر نیست
که در آینه به قدمت خویش بنگرد
و عشق را مجالی نیست
حتی آن قدر که بگوید :
برای چه دوستت می دارد

احمد شاملو

گل های رُزحیاط مان بتاریخ Friday, 21-Jul-2006 











۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۸۵ ، ۲۳:۳۷
یک اهری