یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۴۸ مطلب با موضوع «عکس ، عکس و مکث!» ثبت شده است

یادی از وبلاگ قدیمی ام  :
اسم  : علی اکبر ( به ترکی میگن عَل اَحبر)
اهل  : سِیدلی نزدیک روستای شاهوردی قشلاق اهر
از خودت بگو . گفت: نزدیک سی سال است که بالابان میزنم ! ۶۴ سالمه و دارای دو فرزند دختر هستم . که هر دو را بخاطر عدم توانایی مالی به بهزیستی اهر دادم و آنها نیز دخترانم را به تبریز و سپس به بهزیستی شهرستان شبستر منتقل کردند . الان تنها با زنم زندگی میکنم . در آمدی ندارم جز مقدار اندکی که کمیته امداد میدهد و من صبح تا شام برای در آوردن پول سبزی و نان و پنیر بالابان میزنم .

…. میخورد باد غبغب آریل شارون جلوی عل احبر مون
داستان نه چندان غریبییه.باران بهاری بسیار نازی را در اهر مشاهده میکنم . نم نم٬ آرام و مداوم .توی بازار صدای بالابان می آید و آنهم از آهنگهای اصیل ترکی ٬ به طرف صدا میروم . یک مرد نسبتا پیری آهنگ ترکی و آنهم تنها بالابان (سازیست مثل سورنا یا نی لبک ٬ ماخوذ از ترکی میباشد ) مینوازد . وب کمم دم دستم بود چند تا عکس ازش گرفتم و قول دادم در صورتیکه به چند سوالم جواب دهد .... مقداری کمک هزینه (!) بهش بدهم . قبول کرد
اینجا دارد میخواند . آخ که از فولکلور چیزی حالییم نیس . قربان حیدر بابای شهریار برم .

 یکساعت بعد وقتی بر میگشت آنهم با عصا ! نیم کیلویی سبزی بغلش بود . حیف که دیسک وب کمم پر بود و نتونستم عکس بندازم . 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۸۵ ، ۰۹:۵۰
یک اهری
طرح : محمود معراجی
دارم ترم آخر میفهمی رو میخونم در انگلستان و یا در آمریکا و یا در جزایر اسکاندیناوی . سن ام اما مطابق است با جوانی شما ٬ گاهی فهمیده لگد میزنم و گاهی نفهمیده لقد میخورم. تاریخم٬  به زن ماه جبینی میرسد  اندر « روس » یا « به آنکه تاریخ را نخوانده پشت سر گذاشت». «صادق چوبک »  وقتی از اَنتر و لوطی اش ٬ تفاسیری گفت ٬ لوطی یی مرده را مانستم ٬ و همچنین اَنتَری دل نگران . «خیمه شب بازی» اش عالی بود ٬ مستدل از عدل ٬ اسب شدم و در گیر لجنزار ماندم ٬ بی درشکه و نََفَسِ تازان٬ ولی بی زبان و بی بدیل ! اسب را میستایم که چقدر به
«عدل» نزدیک است و همه چیزمان چقدر به خیمه شب بازی صادق چوبک مانسته و مقارن و متقارن  است .
این اسب چش شده بود ؟ هیچ چی ! افتاده بود توی جوب . یکی از سپورها که حنای تندی بسته بود گفت : من دومبشو میگیرم و شما هر کدومتون یه پاشو بگیرین و یهو از زمین بلندش میکنیم . یک آقاییکه کیف قهوه ای زیر بغلش بود و عینک رنگی زده بود گفت : مگر میشود حیوان رو اینطوری بیرون آورد ؟ شماها باید چند نفر بشین و «تمام هیکل» بلندش کنید و بذاریدش پیاده رو .
یکی از تماشاچی ها که دست بچه خردسالی را در دست داشت با اعتراض گفت : این زبون بسته دیگه واسه صاحب اش پول نمیشه باید با یه گلوله کلک اش رو کند . ….
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۸۵ ، ۰۳:۴۲
یک اهری
یک گزارش ناشیانه
یادی از وبلاگ قدیم ام با مقداری این ور و اونورش 
جمعه، 24 مهر، 1383
 اسمش مش خلیله. توی شهرمون همه اونو میشناسن.مشدی خلیل خودش میگه که اگه به من کیلومتر شمار وصل میکردند شاید۱۰۰۰ بار دور دنیا را با پای پیاده گشته بودم. میگه تا یادمه از نوجوانی از صبح تا شب همش راه رفتم وروزنامه فروختم……من که بچه بودم مش خلیلو میدیدم که با صدای نصفه گرفته اش داد میزد حَبر حَبر حَبر کیهان ……….. فلان چیز فلان طور شده یا زلزله٬ طبس را با خاک یکسان کرده  و یا…. البته خودش سواد نداره و روزنامه فروشهای مرکز  یک خبر تازه رو بهش میگفتن و مش خلیل برای فروختن بیشتر روزنامه ٬ اون خبر تازه رو تکرار میکرد . خودش میگه ۸۰ و چند سالشه و هنوزم که هنوزه داره همینطور راه میره و روزنامه میفروشه اونم تو سن ۸۰ واندی سالگی . پای پیاده هر روز صبح و عصر دنبال سی چهل خواننده روزنامه اش
میگرده . و دنبال روزی! ایشون که نباید بدانند اما معنی و مفهوم آژیرشان این باید باشه که
روزی هر روزه از گردون گرفتن مفت نیست        میدهد روزی و لیک از عمر روزی میبرد
صداش پیر شده ٬ خودشم که دارین میبینین . ۲-۳ ماه پیش یه موتوریه بهش میزنه و دستش میشکنه اون دو سه ماه استراحتو نمیگم که چطوری گذرانده؟؟! کسیکه یک عمر ! همش راه رفته و راه رفته و برای روزی اش ! صبح تا شب کار کرده حالا باید تو خونه بخوابه ٬ بیمه نبوده ٬ بیمه اش هم نکردن ! او مجبور است هنوز هم کار کند . امشب دنبالش گشتم . هوا پاییزی و بارانی بود . عصر توی بازار پیداش کردم . گفتم میخوام عکستو بگیرم گفت: میخوای تو تلویزیون نشونم بدی ؟ گفتم  نه ولی یه جایی عکستو میذارم که همه ببینن . مکثی کرد و رضا داد . آخه من چطوری میتونستم وبلاگ و یا اینترنت رو براش توضیح بدم گفت: باشه و شروع کرد به گفتن حَبر حَبر حَبر    » موسوی  نمیخواد  رییس جمهور  بشه» منم عکسشو انداختم .
حتما شما هم دوروورتون مثل  مش خلیل زیاد دارین اگه میشه از فردا بیشتر بهش دقت کنین ! راستی تا یادم نرفته بهتون بگم : موقعی که عکسشو انداختم یه جوری که من نفهمم به بغل دستیش گفت اینم مارو گرفته ها  عکسو یا تو تلویزیون میبینن یا تو آلبوم عکس
بناگوش : این عکس مربوط به سه سال پیش است ٬ عکس الانش رو ندارم / خیلی فرتوت شده و مقداری با فراموشی همکاری میکند ! هی از من و همسایه ام  میپرسد » مجله خانواده » شما رو دادم ؟ » جام جم » امین رو دادم ؟ پولشو گرفتم ؟ فعلن اما کیهان نمیفروشد .
 ترمیم : امروز در کمین نشستم تا از مش خلیل عکس تازه ای بگیرم . آمد و گرفتمش ! اینم عکس «خلیل نیوز». چارشنبه ۲۴ آبان ۸۵ عصر بازار اهر ( + )


خنده اش اما
با چین و چروکهای صورتش
معنی دیگری از زندگی میدهد
نمی دهد؟


حکیم عمر خیام میفرماید :

ایدل غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نئی ٬ غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش ٬ غم بوده و نا بوده نخور

رنگ دُگمه های کُتَش با تو سخن میگویند  .


مشد خلیل نامی روزنامه دوره گرد اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۸۵ ، ۰۰:۰۱
یک اهری

یادش گرامی 

خانۀ غم گرفتۀ عمه سکینه چند روز بعد از فوت غریبانه و غمگنانه اش بعد از سر و کله زدن با سکته مغزی و در کما ماندن حدود یکماه - سال

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۸۵ ، ۰۴:۴۸
یک اهری

.آدم فکر نمیکنه این گل مال تره خوردن باشه. زیبا نیس؟

Friday, 21-Jul-2006 11:34
سی ام تیر 85 حیاط خودمان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۸۵ ، ۰۴:۱۰
یک اهری
امشب در خنکای یک شب پر از نسیم و مه در ایوان منزل به خوابی خوش فرو رفتم نمیدانم ساعت چند بود ولی قبل از اینکه سپور و یا حتی سر سپور بیدار شود از خنکی هوا بیدار شدم حتی موذن هم خوابش برده بود و یا وقت اذانش هنوز نرسیده بود . قابلمه ای برداشتم و به سوی کله پاچه پزی بهداشتی شهر روانه شدم . بقول خودمون ٬ زینگ (که عبارت باشد از مقداری پاچه گوساله و یا احیانن گاو ) و زبان و مغز (که مقداری مکروه است بخصوص مغز خوری اش!) و گوشت صورت گوسپندخریده و باسنگک داغ و سیر و آبلیمویی مزین فرمودم . نا گفته پیداست که آب تگری مکمل کله پاچه میباشد. جایتان خالی .
به داخل منزل فرو افتادم همه رو بیدار کردم و اهل و عیال را از اینهمه کوششی که در نصفه شبی چنین مهین کرده بودم شادمان نمودم . داشتیم دور میز ناهار خوریمون که فعلن (اوباشدان خوری ) «یعنی سحری خوری» شده بود کله پاچه تناول میکردیم که زنگ در بصدا در آمد . از پشت آیفون صدای ابوی بزرگوار را شنیدم . گفت نگران شدم ماشینت رو در اینوقت صبح توی کوچه دیدم . عرض کردم نه پدر جان جای نگرانی نیست ٬ بفرمایید داخل ٬ رفته بودم صبحانه تهیه کنم . الان هم داریم تناولش میکنیم . تشکرکرده و خداحافظی نمودند
بناگوش : ابوی برای تهیه نان قبل از موذن مسجد ابواسحق بیدار میشوند .
 اینرا هم شادمانانه بگویم : دو سه روزی یه که عمو شدم . اینم عکس امیر علی خان . 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۸۵ ، ۲۳:۳۵
یک اهری


جای پیه سوز و آغل اسبان سردار عشایر اینجاست . دهکده ای بنام » آبخارا» یا  «اوخارا» که  نام ترکی این دهکده میباشد .در حدود ۶۵ کیلومتری اهر .  امیر ارشد با برادر بزرگش بنام » سردار عشایر»٬در این طویله اسبان پر طمطراقشان را به آغل میبستند .و تاریخ زمان مشروطیت را رقم میزدند .اصلن اینجا زیر بنای فضای باز امیر ارشد و انتظام منطقه قراجه داغ بوده  است .  رضا شاه هم دو بار به خاطر دیدن امیر ارشد و شاید نابودی اش چند شبی اسب به همین طویله  میسپارد  و نتیجه نمیگیرد. رفته بودیم آنجا عکس را که دیشب دیدم گفتم خوبست دیگران هم ببینند . صفای باغهای اطراف همین ساختمان با چشمه ای پر آب و تگری اش دیدن دارد ها
عکسها از خودم است به تاریخ یازدهم سپتامبر 2006

با خانواده محترم آقا مهدی افشارنیا ناهار را در باغی در روبروی روستا خوردیم


طویله امیر ارشد و جای پیه سوزش بر روی ستون سنگی
نمای بیرونی ساختمان امیر ارشد که تازگیها مرمت میشود



 نمایی دیگر از اسطبل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۸۵ ، ۱۰:۱۲
یک اهری

دوران نوجوانی و جوانی و حتی دو سال دوران پرطلاطم سربازی ام در شهرهای کردنشین پیرانشهر و سردشت و در جنگی نابرابر ! باعث میشد که روح لطیفی همچون سایه درخت نارونی بر سرم ببارد  . زین رو روح خود را به شاعران و ادیبان لطیف نواز میسپردم شاملو بود اخوان بود سهراب ٬ خیام ٬ حافظ هم بود عاشق محمود دولت آبادی هم بودم با آن « کلیدر » لعنتیش! رومن رولان هم بود با « جان شیفته اش » . مقداری هم « دکتر ژیواگو » بود . آنجا که میگفت : زندگی خدا لازم دارد . در این مسافرت اخیر و آنهم بعد از سالها دوری از آن دوران به خراسان رسیده بودیم
 به مشهدالرضا . داخل اولین خیابان که وارد شدم تابلویی نظرم را جلب کرد با فلشی به طرف نیشابور .نیشابور ؟ آن خواب ندیده و نشنفته ؟ خیام ؟ نجوم و فلسفه و ریاضیات و هیئت ؟ عجبا منکه با خیام عمری سپری کرده ام چرا گذری از استخوان داشته یا پودر شده اش نکنم که در آن دوران نا مساعد به من آموخته بود :

 یک قطره آب بود با دریا شد

یک ذره خاک با زمین یکتاشد

آمدشدن تو اندرین عالم چیست

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد 

همه چیز را تنظیم میکنم تا دور از فضای آلوده شهری مشهد و خصوصن ترافیک هردمبیلی اش گریزی به خاک پای خیام بزنم .چند روزی پا به پام میمالم تا بقیه قبول کنند و عاقبت مقبول می افتد.ظهر تابستان است . از اخبار واصله از رادیوی ماشین میشود فهمید که الان ساعت دوی ظهر استان نمیدونم جنوبی یا شمالی و یا احیانن خراسون وسطی بوده باشد ! همه مغازه ها بسته است . گرما بیداد میکند . شهر نیشابور خاموش است ! اول دنبال مقبره عطار میگردم و کمال الملک و دل نگران مقبره خیامم . نیشابور با اینهمه سکوت سر ظهری اش مرا آواره افکارم میکند . همراهان گرسنه بودند وقت نهار هم  سر رسیده بود و کلامی برای اعتراض نمی یابم . دنبال مغازه پیتزا فروشی و یا حتی ساندویچ فروشی میگردم که سر ظهری باز باشد و دریغ از این همیت نیشابوریان ! جایی با نام خوراکی فروشی هنوز افتتاح نشده است ظاهرن   . از گرمای شهر و خلوت انسش به بیرون میزنم و ساندویچی یی را پیدا میکنم و ازش طلب غذا میکنم . میگوید بنشین تا آماده کنم . مینشینم در آن فضای خفه کننده و بعد از زمانیکه خیلی ازمان آب پس داده میشد بصورت عرق ٬ مقداری کالباس و آنهم با نون لواش تحویلمان میدهد . میگویم نان ساندویچ ندارین مگه؟ میگن نون لواش بهتره ! اکثرساندویچی های نیشابور از نون لواش استفاده میکنن .
غذا خورده و یا مقداری نخورده وارد مقبره عطار و کمال الملک میشویم .

مقبره عطار نیشابوری
مقبره کمال الملک
 اما دلم خیام را طلب میکند
 بالاخره به سر قبر خیام میرسیم . باغی بزرگ در جوار امامزاده ! گویی قبر خیام هم شیش گوشه مینماید . شهر نیشابور به دلم چسبی نزد ولی وقتی خیام را ملموس شدم ٬ نیشابور را مهد ادب و تمدن احساس کردم .


گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آنجا می و شیر انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

یا

هر یک چندی یکی بر آید که منم

با نعمت و باسیم و زر آید که منم

چون کارک او نظام گیرد روزی

ناگه اجل از کمین برآید که منم


حدود چل پنجاه تا عکس از این مسافرت دارم . فعلن و علی الحساب این اسلاید شو خدمتتان .

خیام نیشابوری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۸۵ ، ۰۲:۲۴
یک اهری