یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۴۸ مطلب با موضوع «عکس ، عکس و مکث!» ثبت شده است

قیز فخری یولی ! (جاده "قیز فخری")
اردیبهشت رسیده بود . جاده بود که کلی هم زیبا بود . شکوفه های درخت آلبالو بود . من بودم و منزلبانو . قلیان و چای هم بود . البته غروب هم چشم نواز بود .
و یک استکان برگشته که صاحبش رفته خدمت سربازی هم بود . این آخری قیاس مع الفارق یک مادر بود ! ... در تصویر اول دورنمایی از اهر هم پیداست . شهر ما هم زیبایی های خودش را دارد .... تصاویر دیگر در ادامه







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۱
یک اهری

زنده یاد ارشد عَمی (ارشد یوسف نژاد) روزنامه فروشی که حدود نیم قرن فرغون به دست در خیابان های شهر اهر می گشت و روزنامه می فروخت، نوزدهم (خرداد ۱۳۹۵) با حسرت دکه دار شدن دار فانی را وداع گفت.
عمو ارشد مردی روزنامه فروش با فرغون دستی اش را همه در شهر اهر می شناسند، مردی که زندگی فقیرانه اش را با فروش روزنامه در خیابان تامین می کرد، عاشق کارش بود و با زن و دو فرزند معلول خود زندگی می کرد و در کار توزیع
روزنامه و مجلات سابقه ای ۵۰ ساله داشت.
ارشد بدون یک روز بیمه و با دو فرزند معلول و یک دختر خردسال از دنیا رفت و آخرین آرزویش دکه دار شدن در شهر اهر بود، مطالبه ای که بعد از ۵۰ سال کار حرفه ای آرزویش را با خود به گور برد.
هفته گذشته که عمو ارشد را دیدم، خوشحال بود می گفت مرتضی اعیانی شهردار اهر قول داده برایم یک دکه روزنامه فروشی در مرکز شهر اختصاص دهد اما چه حیف که آن دکه دیگر برای عمو ارشد ما نان نمی شود.



 توضیحات بصورت خلاصه از مهر (+)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۵۷
یک اهری
یادمان باشد که در زندگی همیشه قدرتمند بودن ، تنها و بهترین گزیته نمی تواند باشد که اسب قوی را اول تر از بقیه به ابتدای ارابۀ بارکش می بندند . و سگ قدرتمند را به اول سورتمه ، در هوای سرد و یخ زده .
و آدمی را ...

اردیبهشت ۱۳۹۴
یک اهری و اتفاقات ساده - صادق اهری 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۷
یک اهری

پاییز باشد
هوا سرد باشد
مه ، حتا تا دامنه کوه ها پایین آمده باشد
دکه ای باشد چنین
بخار ِ آش را ببینی از دور
لب جاده ایست کنی
آشی با سیر از نوع لهیده! 
آش کشک داغ
آی حال میده

آنهم که در گردنه حیران باشی
گردنه حیران باشی و حیران باشی .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۰۰
یک اهری

عکسی از گل زیبای دو و نیم متری پر گل حیاط مان - تابستان 1389

.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۸۹ ، ۰۴:۱۸
یک اهری
در تاریخ Wednesday, 12-Oct-2005 00:00

شب بود و ماه بود . و درخت گردوی حیاطمان که میخاست او را در آغوش گیرد .



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۸۹ ، ۰۴:۳۷
یک اهری

هر چهار عکس در ساحل آستارا گرفته شده در یک روز ابری و هنگام طلوع آفتاب و بعد از آن
اونموقع به گمونم سال 1386 با آقایان مهدی افشارنیا و غلامرضا میرزایی و با خانواده هامون همسفر بودیم .




در همسایگی مون بود



توله سگی که پسر همسایه ساحلی مون پیدا کرده بود 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۸۸ ، ۰۵:۵۶
یک اهری

اردیبهشت 88 - حیاط مسکونی
در تاریخ 16 می 2009 وارد کردم

اردیبهشت 88 - حیاط مسکونی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۳:۵۲
یک اهری
خاب ِ شتر در روباه !
خاب دیدم سرچارراهی! آقا معلم دوره ابتدایی مون منو صدا کرد جلوی تخته سیاه ! و  ازم پرسید : بگو ببینم ضرب المثل « سگِ زرد برادر ِ شغاله » یعنی چی ؟ توی خواب داشتم فکر میکردم که … یهویی مَمَرضا مثل همیشه و از روی خودشیرینی از جاش بلند شد و گفت : آقا اجازه ؟ من میتونم بگم ؟ آقا معلم برگشت و با نوعی لبخند ِتوام با رضایت گفت : آفرین مَمَد بگو . مَمَررضا مِن و مِنی کرد و همانطور که انگشت اجازه اش به طرف آسمون و بالا بود گفت: آقا ، آقا یعنی «همشون سروته یه کرباسن » . معلممون آفرینی را به مَمَررضا نثار کرد و همانطور که بطرفم میومد با خشم به سرم داد زد « تو کی میخای آدم بشی اهری »

آقا معلم گوشمان را بد جوری می پیچاند تو خواب … همینطور که آخ و وآخم بلند شده بود با جیغ پُر دردی گفتم آقا بجون شما من دس به آب داشتم آقا . آقا ،برا همین نتونستم جواب بدم … آقا یه سوال دیگه بپرسین حتمن جواب میدم … آقا تو رو جون بچه تون یه سوال دیگه ای بپرسین جواب میدم .
 همه بچه ها رو که درون گود! نمیدیدم زده بودن زیر خنده و قاه قاه میخندیدن . از خداخواسته آقاهه دلش به رحم اومد و گوشم رو ول کرد و بلافاصله با عصبانیت مخصوص به خودش و با قیافه و لحنی بسیار جدی تر از قبل گفت باشه . و ادامه داد ، بگو ببینم معنی این رباعی حافظ چیه

جزنقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوشآمد همه را درعهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را

این یکی رو دیگه اصلن نه میدونستم و نه فهم ناقصم قد میداد تا معنی کنم . با این حال انگشت اجازه ام را بالا بردم و همچنانکه از درد ِ این یکی گوشم، اون یکی دستم روی گوش ِ ناکشیده! بود گفتم  آقا … آقا … آقا یعنی … آقا یعنی منظورش اینه که …
آقاهه بطرف من خیز برداشت . و طوریکه صورتش از غضب سرخ ِ سرخ و رگهای گردنش وَر پریده بودند ، لگدی بطرفم حواله کرد که اتفاقن و از بد روزگار خورد به مقداری پایین تر از شیکم صاب مرده م . و تا اومدم خودم رو بکشم کنار ، تا دومین لگد ِ پرتابی! بهم اصابت نکنه که کله م خورد به تیر چراغ برق سر چارراه …
بدجوری از خواب پریدم و تازه متوجه شدم که میز نقشه کشی « بنده زاده » که قبل از خواب فاصله بسیار و سنجیده ای ازش داشتم ، از طرف یکی از گوشه های تیزش (شرقی و یا غربی و احیانن شمالی اش یادم نمونده) افتاده روی حول و حوش شکمم و کله شریف رفته زیر صندلی آن!

 وقتی با درد و ناله سرم را که بد جوری هم گیج میرفت از زیر صندلی بیرون کشیدم تا میز نقشه! رو به کناری هُل بدم و از جام بلند شم ، متوجه شدم « آقا زاده » خودشو سراسیمه و نگران بالاسرم رسوند و با عجله ازم پرسید ، نقشه هام طوریشون که نشدن . شدن ؟ …

۲۲ بهمن ۱۳۸۷
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۸۷ ، ۰۱:۵۹
یک اهری

 

بر بالش غیظ ابروهایت
آفتاب غروب میکند
و بر وجد گونه های صورتی ات
مهتاب روشنی میپذیرد
غروب و روشنی را
که هر دو نا مطابق اند
پیراهن یوسف
و اندکی مانده به زلیخا .
چقدر راه ٬ پیش رو داریم ؟
شیرین و اندکی مانده به بیستون
فرهاد را هنوز کسی نچشیده است
و هنوز به بوسه ای امیدوار است این مرد نازنین
مجنون اما ٬ جنس دیگری دارد .


صادق اهری۱۳۸۵/۱۲/۲۱

باز آوری شده از وبلاگ قدیمی ام با کمی دستکاری

 http://sadeqahari.blogspot.com/2008/08/12.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۸۵ ، ۱۲:۲۳
یک اهری