یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

اینروزا شبای ایوان ما بوی بهشت میده

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۵، ۱۱:۳۵ ب.ظ
امشب در خنکای یک شب پر از نسیم و مه در ایوان منزل به خوابی خوش فرو رفتم نمیدانم ساعت چند بود ولی قبل از اینکه سپور و یا حتی سر سپور بیدار شود از خنکی هوا بیدار شدم حتی موذن هم خوابش برده بود و یا وقت اذانش هنوز نرسیده بود . قابلمه ای برداشتم و به سوی کله پاچه پزی بهداشتی شهر روانه شدم . بقول خودمون ٬ زینگ (که عبارت باشد از مقداری پاچه گوساله و یا احیانن گاو ) و زبان و مغز (که مقداری مکروه است بخصوص مغز خوری اش!) و گوشت صورت گوسپندخریده و باسنگک داغ و سیر و آبلیمویی مزین فرمودم . نا گفته پیداست که آب تگری مکمل کله پاچه میباشد. جایتان خالی .
به داخل منزل فرو افتادم همه رو بیدار کردم و اهل و عیال را از اینهمه کوششی که در نصفه شبی چنین مهین کرده بودم شادمان نمودم . داشتیم دور میز ناهار خوریمون که فعلن (اوباشدان خوری ) «یعنی سحری خوری» شده بود کله پاچه تناول میکردیم که زنگ در بصدا در آمد . از پشت آیفون صدای ابوی بزرگوار را شنیدم . گفت نگران شدم ماشینت رو در اینوقت صبح توی کوچه دیدم . عرض کردم نه پدر جان جای نگرانی نیست ٬ بفرمایید داخل ٬ رفته بودم صبحانه تهیه کنم . الان هم داریم تناولش میکنیم . تشکرکرده و خداحافظی نمودند
بناگوش : ابوی برای تهیه نان قبل از موذن مسجد ابواسحق بیدار میشوند .
 اینرا هم شادمانانه بگویم : دو سه روزی یه که عمو شدم . اینم عکس امیر علی خان . 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۵/۰۶/۲۰
یک اهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی