یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۳۲ مطلب با موضوع «از سالهای دور ، عکسهای یادگاری» ثبت شده است


همدان - اوایل مرداد سال 95 - پارک باباطاهر- هتل لونا چمن ☺اوایل مرداد ماه بود که رفته بودیم همدان برا دیدن آصف . حدود هَف هَشت ساعت رانندگی مداوم از اهر تا همدان ما را چنان نابکار کرده بود که توی پارک عمو بابا طاهر "عریان"( استغفرالله ) اینچنین از حال رفته که چمن خاب بشیم . الهی که در غربت خسته نبشین ! چن تا عکس دیگر را هم به یادگار و هم برا رویت شما دوستان در اینجا به اشتراک میگذارم . خیر پیش دان باد













۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۳۳
یک اهری
 

گیسا خانومی ِ بایبوردی قهرمان نوجوان تیراندازی با کمان کشور امروز میهمانِ عزیز خانه مان شده بود که از مسابقات بین المللی تیراندازی با کمان "جام احیای دریاچه ارومیه" از ارومیه بر میگشتند با یک مدال طلا و یک برنز که از آنجا به ارمغان همراه آورده بود ...
...
قطعه ای از مصاحبه پارسال گیسای عزیز با روزنامه ایران
... سرانجام روزی که منتظرش بودم فرا رسید و همراه با تیم ملی تیراندازی با کمان نوجوانان به مسابقات قهرمانی آسیا در هنگ کنگ اعزام شدیم. تیراندازان شرق آسیا بویژه کشورهای کره جنوبی، چین و هنگ کنگ در این رشته صاحب نام هستند و وقتی بلندگوی ورزشگاه نام مرا برای زدن تیربه سیبل اعلام کرد و ... 

خوشحالی‌ام وقتی تکمیل شد که از سوی فدراسیون جهانی تیروکمان به خاطر امتیاز بالایی که کسب کرده بودم نشان آبی تارگت -بالاترین نشان در تیراندازی با کمان جهان- به من اهدا شد. در ادامه این مسابقات و در بخش تیمی نیز موفق به کسب یک مدال طلا و یک مدال نقره شدم...
لینک مصاحبه
http://iran-newspaper.com/Newspaper/BlockPrint/81972

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۷
یک اهری

نه اینکه آصف آخر هر هفته میامد مرخصی . امروز نیامد . مادرش پلو درست کرده بود با برنج ایرانی خوش بو و خوش طعم با خورشت قُرمه سبزی . مادر است دیگر . انتظارش را میکشید مثل خیلی مادرای دیگه ... زنگ زد به پادگان . جواب تلفن ندادند . از یه جای دیگر خبر گرفتیم . گفتند برای چند روز دیگه ایشان "آماده باش" تشریف دارن . به مرخصی نمی آیند . (خُب نظام این جور کاراش آدمو پخته میکنه)

پا نزده خرداد است دیگر !
قربان مهر و محبت همه مادرها .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۱۶
یک اهری

زنده یاد ارشد عَمی (ارشد یوسف نژاد) روزنامه فروشی که حدود نیم قرن فرغون به دست در خیابان های شهر اهر می گشت و روزنامه می فروخت، نوزدهم (خرداد ۱۳۹۵) با حسرت دکه دار شدن دار فانی را وداع گفت.
عمو ارشد مردی روزنامه فروش با فرغون دستی اش را همه در شهر اهر می شناسند، مردی که زندگی فقیرانه اش را با فروش روزنامه در خیابان تامین می کرد، عاشق کارش بود و با زن و دو فرزند معلول خود زندگی می کرد و در کار توزیع
روزنامه و مجلات سابقه ای ۵۰ ساله داشت.
ارشد بدون یک روز بیمه و با دو فرزند معلول و یک دختر خردسال از دنیا رفت و آخرین آرزویش دکه دار شدن در شهر اهر بود، مطالبه ای که بعد از ۵۰ سال کار حرفه ای آرزویش را با خود به گور برد.
هفته گذشته که عمو ارشد را دیدم، خوشحال بود می گفت مرتضی اعیانی شهردار اهر قول داده برایم یک دکه روزنامه فروشی در مرکز شهر اختصاص دهد اما چه حیف که آن دکه دیگر برای عمو ارشد ما نان نمی شود.



 توضیحات بصورت خلاصه از مهر (+)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۵۷
یک اهری

اولین فرش سنگی جهان در میدان ایپک تبریز(منصور سابق) اجرا شد.
طرح این فرش سنگی از طرح یکی از فرش های تاریخی و نفیس تبریز با طرح باغی که مربوط به قرن ۱۱ ه.ش بوده و در موزه فرش ایران نگهداری می شود ،اقتباس شده است. ابعاد فرش ۴۲ متر در ۲۹ متر می باشد که با ۵۰۰ هزار قطعه ۵ سانتیمتر در ۵ سانتیمتر و در ۱۲ رنگ ساخته شده است .
...
لازم به توضیح است : مهندس بهروز احمدی طراح فرش سنگی بزرگ چهارراه منصور(پروزه ایپک) قبل از این که افتتاح طرح بی نظیرش را ببیند، درگذشت. بهروز احمدی صبح روز چهارشنبه ۱۵ شهریور ماه، در سن ۶۶ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.... روانش رها دراوج خوبیها شاد باد


دی ۱۳۹۱

نوامبر 16, 2014 · در فیس بوک گذاشته بودم  · 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۵۰
یک اهری
یادی از وبلاگ قدیمی ام  :
اسم  : علی اکبر ( به ترکی میگن عَل اَحبر)
اهل  : سِیدلی نزدیک روستای شاهوردی قشلاق اهر
از خودت بگو . گفت: نزدیک سی سال است که بالابان میزنم ! ۶۴ سالمه و دارای دو فرزند دختر هستم . که هر دو را بخاطر عدم توانایی مالی به بهزیستی اهر دادم و آنها نیز دخترانم را به تبریز و سپس به بهزیستی شهرستان شبستر منتقل کردند . الان تنها با زنم زندگی میکنم . در آمدی ندارم جز مقدار اندکی که کمیته امداد میدهد و من صبح تا شام برای در آوردن پول سبزی و نان و پنیر بالابان میزنم .

…. میخورد باد غبغب آریل شارون جلوی عل احبر مون
داستان نه چندان غریبییه.باران بهاری بسیار نازی را در اهر مشاهده میکنم . نم نم٬ آرام و مداوم .توی بازار صدای بالابان می آید و آنهم از آهنگهای اصیل ترکی ٬ به طرف صدا میروم . یک مرد نسبتا پیری آهنگ ترکی و آنهم تنها بالابان (سازیست مثل سورنا یا نی لبک ٬ ماخوذ از ترکی میباشد ) مینوازد . وب کمم دم دستم بود چند تا عکس ازش گرفتم و قول دادم در صورتیکه به چند سوالم جواب دهد .... مقداری کمک هزینه (!) بهش بدهم . قبول کرد
اینجا دارد میخواند . آخ که از فولکلور چیزی حالییم نیس . قربان حیدر بابای شهریار برم .

 یکساعت بعد وقتی بر میگشت آنهم با عصا ! نیم کیلویی سبزی بغلش بود . حیف که دیسک وب کمم پر بود و نتونستم عکس بندازم . 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۸۵ ، ۰۹:۵۰
یک اهری
یک گزارش ناشیانه
یادی از وبلاگ قدیم ام با مقداری این ور و اونورش 
جمعه، 24 مهر، 1383
 اسمش مش خلیله. توی شهرمون همه اونو میشناسن.مشدی خلیل خودش میگه که اگه به من کیلومتر شمار وصل میکردند شاید۱۰۰۰ بار دور دنیا را با پای پیاده گشته بودم. میگه تا یادمه از نوجوانی از صبح تا شب همش راه رفتم وروزنامه فروختم……من که بچه بودم مش خلیلو میدیدم که با صدای نصفه گرفته اش داد میزد حَبر حَبر حَبر کیهان ……….. فلان چیز فلان طور شده یا زلزله٬ طبس را با خاک یکسان کرده  و یا…. البته خودش سواد نداره و روزنامه فروشهای مرکز  یک خبر تازه رو بهش میگفتن و مش خلیل برای فروختن بیشتر روزنامه ٬ اون خبر تازه رو تکرار میکرد . خودش میگه ۸۰ و چند سالشه و هنوزم که هنوزه داره همینطور راه میره و روزنامه میفروشه اونم تو سن ۸۰ واندی سالگی . پای پیاده هر روز صبح و عصر دنبال سی چهل خواننده روزنامه اش
میگرده . و دنبال روزی! ایشون که نباید بدانند اما معنی و مفهوم آژیرشان این باید باشه که
روزی هر روزه از گردون گرفتن مفت نیست        میدهد روزی و لیک از عمر روزی میبرد
صداش پیر شده ٬ خودشم که دارین میبینین . ۲-۳ ماه پیش یه موتوریه بهش میزنه و دستش میشکنه اون دو سه ماه استراحتو نمیگم که چطوری گذرانده؟؟! کسیکه یک عمر ! همش راه رفته و راه رفته و برای روزی اش ! صبح تا شب کار کرده حالا باید تو خونه بخوابه ٬ بیمه نبوده ٬ بیمه اش هم نکردن ! او مجبور است هنوز هم کار کند . امشب دنبالش گشتم . هوا پاییزی و بارانی بود . عصر توی بازار پیداش کردم . گفتم میخوام عکستو بگیرم گفت: میخوای تو تلویزیون نشونم بدی ؟ گفتم  نه ولی یه جایی عکستو میذارم که همه ببینن . مکثی کرد و رضا داد . آخه من چطوری میتونستم وبلاگ و یا اینترنت رو براش توضیح بدم گفت: باشه و شروع کرد به گفتن حَبر حَبر حَبر    » موسوی  نمیخواد  رییس جمهور  بشه» منم عکسشو انداختم .
حتما شما هم دوروورتون مثل  مش خلیل زیاد دارین اگه میشه از فردا بیشتر بهش دقت کنین ! راستی تا یادم نرفته بهتون بگم : موقعی که عکسشو انداختم یه جوری که من نفهمم به بغل دستیش گفت اینم مارو گرفته ها  عکسو یا تو تلویزیون میبینن یا تو آلبوم عکس
بناگوش : این عکس مربوط به سه سال پیش است ٬ عکس الانش رو ندارم / خیلی فرتوت شده و مقداری با فراموشی همکاری میکند ! هی از من و همسایه ام  میپرسد » مجله خانواده » شما رو دادم ؟ » جام جم » امین رو دادم ؟ پولشو گرفتم ؟ فعلن اما کیهان نمیفروشد .
 ترمیم : امروز در کمین نشستم تا از مش خلیل عکس تازه ای بگیرم . آمد و گرفتمش ! اینم عکس «خلیل نیوز». چارشنبه ۲۴ آبان ۸۵ عصر بازار اهر ( + )


خنده اش اما
با چین و چروکهای صورتش
معنی دیگری از زندگی میدهد
نمی دهد؟


حکیم عمر خیام میفرماید :

ایدل غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نئی ٬ غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش ٬ غم بوده و نا بوده نخور

رنگ دُگمه های کُتَش با تو سخن میگویند  .


مشد خلیل نامی روزنامه دوره گرد اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۸۵ ، ۰۰:۰۱
یک اهری

یادش گرامی 

خانۀ غم گرفتۀ عمه سکینه چند روز بعد از فوت غریبانه و غمگنانه اش بعد از سر و کله زدن با سکته مغزی و در کما ماندن حدود یکماه - سال

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۸۵ ، ۰۴:۴۸
یک اهری

نوجوان٬ دوستِ عزیزی تقبل زحمت فرموده اند و وبلاگ "یک اهری و اتفاقات ساده "  رو در دو هفته نامه محلی "گویا " معرفی کردن . دستشون درد نکنه . شاید ایشان را بشود بعنوان یکی از خبرنگاران  نوجوان منطقه مون معرفی کرد . فربُد محسنی عزیز حتمن دارد اولین تجربه های خبرنگاری را میگذاراند . و این برایم عالیست و یا شاید محشر است که نوجوانی آنقدر به خودش اعتماد دارد که بتواند از وبلاگی سه ساله تمجید بعمل آورد و یا به نقدش بکشد. گرچه همه مطالبش راجع به وبلاگم٬ مثبت بوده ولی ایکاش نقاط ضعفم را هم میدید و یا اگر دیده چرا نادیده گرفته ! از این بابت ازش گله مندم .فربُد در معرفی وبلاگم چنین آورده است :شاید برای بسیاری پیش آمده باشد که چون نام اهر را در جستجوگر گوگل وارد
میکنند وبلاگی عیان میشود که "یک اهری و اتفاقات ساده " در بالای آن بچشم میخورد نام نویسنده وبلاگ "یک اهری" صادق  است . او متولد اهر است و نزدیک ۴۱ سال سن دارد اما وبلاگش سه ساله است ... این وبلاگ همانطوریکه از اسمش پیداست به اتفاقات روزمره و فرهنگی و اجتماعی میپردازد که شیرازه آنرا تشکیل میدهد . مطالب تاریخی در مورد شهرستان اهر و منطقه ارسباران را نیز در اختیار میگذارد . البته با تصاویری جالب ( کاش مینوشتی اکثر عکسهایی که خودش میگیره و داخل وبلاگ میذاره تارند و ضایع ) . اهری گاه اشعار خود را که حاوی احساسات و ذوق (!) لطف وی است ٬ بر خوانندگان وبلاگش عرضه میکند مطالب این وبلاگ در عین سادگی و رسایی (آقا من خودم اعتراض دارم اینا همه محبت نوجوانانی مثل شماس ٬ رسایی اش کجا بود ) دارای مفاهیم ژرفیست که در صورت تامل میتوان به آنها پی برد . ( قربانت گردم یکی دو پته رو برای خودم نیگر میداشتی همه رو که ریختی رو آب!) خود او میگوید : این وبلاگ بازدید کننده خارج از کشور هم دارد که معمولن یا اهری هستند و یا دوستدارن اهرند . همچنین در این وبلاگ طنزهای اجتماعی و گوناگونی یافت میشود که حوادث و وقایع شهرمان را تا حد امکان ! در آنها منعکس میشوند . ( اینو خیلی قبول دارم و اگه اینجوری نشه که هی باید درش بیارن و ما برای خودمون هی شلوار جدید بخریم )ایشان به سهم خویش و با تلاش بی وقفه و ....

فربد محسنی
اینو بعرض عالی همه حضار برسونم که با معرفی فوق در یک شهرستان کوچولو و شناسایی نقاب پشت پرده یک اهری ( ماسک از نوع شهرستونی اش ) این حقیر منبعد به غیر از گل و بلبل و سنبل اهر نخواهم نوشت !
بناگوش : توضیحات داخل پرانتز یا به رنگ قهوه ای از بنده است و از فربُدخان و نظر لطفش صمیمانه سپاسگزارم و آرزوی توفیق شدیدی برایش دارم . عینهو یک طوفان ٬ اما از نوع خانمان بر نیاندازش! (اینم از اون حرفاست )  
لب و لوچه : یکم اینکه :در اینجا و به همین وسیله از همه دست اندرکاران دو هفته نامه گویا نیز تشکر میکنم و شخصن به عنوان یک شهروند انتظار دارم با هفته نامه شان که امیدیست برای این خطه ٬ تیزبینی بیشتری ٬ که مقداری قوی تر و بقولی ژورنالیستی تر و معترض تر از قبل و با زبانی برنده تر با مسایل و مشکلات برخورد کنند و ادامه راه دهند . مشکلات شهر و منطقه کم نیست و برای ادای دِین ٬حتمن مقداری از خود گذشتگی هم لازم دارد . لازم ندارد ؟ گرچه زبان سرخ ٬ سر سبز آدمی را کله پا میکند " با کله پاچه اشتباه نشود "
دویم اینکه :اینم متذکر شوم که داشتن یک آدرس اینترنتی برای یک مجله و یا روزنامه واجب است و متاسفانه تا آنجا که من دیدم آدرس اینترنتی دو هفته نامه گویا وجود خارجی دارد  ولی مطالبش مربوط به اوایل امسال است و بروز نمیشود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۸۵ ، ۰۹:۲۴
یک اهری

در نوزدهم مهر ماه سال هشتادوسه زاده شد. در شبی مهین ! فکر نمیکردم دوسال همینطوری الکی الکی چیز بنویسم و جماعت وبلاگنویس را سرگردان فرمایم و آنقدر با ذوق و شوق بچه گانه ادامه اش دهم که بهش معتاد بشم و وبلاگم بشه قسمتی از زندگی ام . در این راستا دوستان خوبی پیدا کرده ام . بعضیهاشو از نزدیک دیدم با اهل و عیال هم مهمونشون بودیم و باقالی قاتق هم خوردیم .به بعضیاشون اس ام اس میفرستم و گاهی که از شهرشون میگذریم سری بهشون میزنیم . از مشهدش
بگیر تا گرگان وتهران و تبریز و لاهیجان و زنجان و اردبیل … خیلی چیزا آموختم . اعتراض کردم . کتکش را هم خوردم ! الان دیگه وارد قضایام . میدونم گوشت قرمز برای قلبم ضرر داره . قلیون نباید بکشم زیاد نباید به همه اعتماد کنم .خلاصه الان دیگه سه سالمه . جام رو خیس نمیکنم از پستونک هم استفاده نمیکنم و فقط لبهای خودمو گاهی با زبونم تر میکنم .  صدای بلند بلند هم در نمیارم . آرام در روزمره گیهام قدم میزنم البته از یونجه اونم از نوع بهاریش خوشم میاد . اینرا هم عارض شوم که خیلی جا عوض کردم پرشین بلاگ٬ بلاگفا ٬ باغ من ٬بازم بلاگفا و بلاگ اسپات که هنوز اونجا فعلن آینه همین وبلاگه . خب حالش به همینه دیگه ! آدم یه جا بمونه گندش در میاد ! اونقدر تغییر مکان دادیم که خیلی از دوستان قدیمیمونو ریخت و پاچ فرمودیم . یعنی گمشون کردیم .راستی یه چیز دیگه هم بگم و برم . اینکه امروز چطوری از خواب بیدار شدم! تق تق شکستن چیزی به آرامی بیدارم کرد دنبال صدا کردم و دیدم جناب کلاغ سیاه محله٬ گردویی رو که از حیاط همسایه بسرقت برده بود رو بالای همین ستون چراغ برق مشغول شکوندنشه . گفتیم خوبه به علی تولدمون حتمن مبارک میشه. عکاسییو حال میکنین؟ کو کسوف عزیز؟ همه توی تولدشون عکس کیک میذارن ماهم این کلاغو . خب زندگییه دیگه فقط رنگاش فرق میکنه وگرنه همه چیزش اسپیده !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۸۵ ، ۲۳:۵۰
یک اهری