یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده
اردی بهشت ماه سال هشتادوهفت حیاط خودمان

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۱:۲۹
یک اهری

دوست داشتن بعضی آدمها ، مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است . تا به آخرش نرسی نمی فهمی که از همان اول اشتباه کرده ای . 

1392
یک اهری و اتفاقات ساده   صادق اهری
یک اهری و اتفاقات ساده    صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۲
یک اهری
مثل سراب، ناکس و بی قدر نباش . بازتاب نوری دروغین زیر سایۀ برگشتگی پلک چشمانت ، لابلای ذرات برهم فشرده در کویر - سنگین ، غلیظ ، متراکم و کثیف - که همه مقیاسها را بهم می ریزد . کوه ها را داخل آب نشان می دهد . تو را با کاروان ناقه های بهادار غرق در آب میکند . غوطه می خوری ، فرورفته در خاک ، نیست میشوی .

یک اهری و اتفاقات ساده  صادق اهری  خرداد 94
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۹
یک اهری

پرنده ها ٬ از مترسک های مزرعه دلشاد نمیشوند . 
اما من دوستشون دارم ،
چون مترسک ها  تنهایی  را
" همیشه " احساس میکنند .

85/08/24

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۱
یک اهری
داشتم عکسها رو توی کامپیوترم جابجا میکردم . یعنی سعی میکردم عکسهای مرتبط را در یک پوشه مخصوص به خودشان قرار دهم تا موقع جستجوی عکسی مجبور نباشم کل کامپیوترم را شخم بزنم ولی اتفاق عجیبی افتاد . اینکه این دو عکس درست همینجوری که در اینجا آورده ام بالا و پایین هم قرار گرفتند . از قضای روزگار هر دو عکس در یک روز و هر دو در شهر همدان گرفته شده است . شباهت این دو عکس برام غافلگیر کننده بود . هر دو خابیده به یک سو . و هر دو دستانشان همشکل هم قرار گرفته است  و هر دو توشۀ راهی در اطراف خود بهمراه دارند . خنده ام گرفت . احساس کردم تصویری از زیر خاکی خودم را میبینم . و برام موضوع با مزه ای شد سر صبح جمعه ای ... با خودم فک کردم همیشه جنس زیر خاکی از هر
نوعش که باشد گرانبهاتر از روی خاکی آن بوده و ارزش بیشتری داشته است . دروغم کجا بود آقا . آقا! شما خودتان بینی و بین اللهی حساب کنید خُب .

ارزش دلاری ِ! کیسه های نایلونی اطراف من رو با ظروف سفالی ِ گرانقیمت اطراف این زیر خاکی مرحوم ِ مغفور رو . بگذریم ... یکبار دیگر به عکس دقیق شوید تا به عرض بندگی ام برسید !
درهر حال ، بالا رفتیم دوغ بود . پایین اومدیم ماست بود . قصه هر دوی ما ، خندۀ صُراح بود !
پی نوشت : یادم آمد در اردیبهشت سال نودودو در وبلاگم چنین نوشته بودم : آدم باید خاکی باشه . زیر خاکی اش قیمت نداره اصلن .

یک اهری و اتفاقات ساده  صادق اهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۳
یک اهری



هرگز نه هرگز !



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۴:۱۱
یک اهری
نگاهش بین جنگل و دریا غرق بود ...  چشمش به لاشه ماهی کوچولویی افتاد که دریا پس اش زده بود .
در شنهای خیس و نرم کنار ساحل زانو زد بی اختیار و سرش را به ماهی کوچولو نزدیک کرد و آرام گفت : زیارت  قبول دختر . 
تحولات ! بچه هاشونو قورت میدن . خیلی خوش شانس بودی که پس اَت زدن
۸۴/۱/۲۱ 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۵
یک اهری

از اول هفته تا کنون سه روز تعطیلی داشتیم و بهمین دلیل کار و بارمان هم ( هاذا تعطیلُن بین التعطیلین شد ) و سر کار نرفتم . یعنی رفتما ولی کاری نبود که انجام بدم . کسی نمیومد که چیزی بخره با این حساب که بازار حتمن تعطیله ☹ 

مقداری کار خونه کردم و کتاب خوندم و فیلم و خبر و هرازگاهی برا خرید ملزومات آشپزخونه بیرون رفتم و مقداری به قالب وبلاگها رسیدم و کمی هم فیسبوک و دو سه تا پست هم در وبلاگم نوشتم و یه عکس از آقا محمد حسین زاده با ناز پسرش بنیامین را که در شهربازی گرفته بودند گذاشتم اینجا به یادگار . هوا ابری و آفتابیه . همسایه روبرو داره بتن ریزی میکنه با پمپ

که صداش حال آدم را جا میآورد بد جوری  . شنبه اس ام اس از بانک انصار آمد که برنده جایزه شدم . لحظه ای بیشتر طول نکشید که به آخر سطر پیامک رسیدم . نوشته بود بابت جوایز قرعه کشی سراسری بانک انصار سال 95 بیست هزار تومان برنده شدم . دِکی . پول آژانس را برا رفتن و گرفتن جایزه و برگشتنش را هم کفاف نمیدهد این جایزه که . از خیرش گذاشتم . فردا باید زنگ بزنم بگم بریزه به حساب رئیس بزرگ بانکشون . لازمش میشه خُب .
آصف خان هم طبق معمول هر روز در رفت و آمده از تبریز به اهر و بالعکس . ساعت 4 ظهر خونه میرسه و ساعت 4 بامداد راه میوفته میره تبریز . خودش دوس نداره خونه فامیلاش ( عمه و خاله و دایی و عموی مادرش ) تلپ بشه . 
الان که داشتم اینجا همینا رو مینوشتم آقا صمد معالی برامون شُله زرد نذری آورد ...
دیروز هم قربانی نذری از بابت موفقیت آقا مهدی شون در درس از طرف آقای کوهی رسیده بود که آبگوشت شد و تناول . خوشمزه بود . در چولمَک ( پی تی ) یا همون دیزی ببار آورده شد و به یاد ایام قدیم که مادرم آنرا از سر صوب بار میگذاشت تا به آرامی پخته و بوقت ناهار حاضر بشه به جان چسبید . هم گوشتش تازه بود و فریزر ندیده و هم در ظرف سفال پخته شده بود . سبزی خوردن و فلفل و سیر و ترشی و حتا تُرب همراه ناهارمان بود . دیروز با زودپز قهر بودیم .
یک اهری و اتفاقات ساده   صدق اهری 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۴:۴۱
یک اهری
امن ترین و بی هیاهو ترین و مَحرم ترین دنیای اینترنتی همین وبلاگ است ... که انگار کتاب است، انگار نویسنده اش شاید اصلا مُرده است، اما هیچ ربطی ندارد و هنوز می شود خواندش، بدون نیاز به اینکه سه کلمه ی اولش را هنوز خوانده نخوانده لایک و کامنت و دایرکت و غیره بفرستیم... ساکت است... انگار از هیاهوی اَبَرشهری به روستایی پناه برده باشی!... قرار نیست هیچوقت هیچ کجا تعداد دقیق بازدیدکنندگان را لحظه به لحظه
ببینی... قرار نیست ناخودآگاه منتظر هیچ بازخوردی باشی، قرار نیست بعد از نوشتن هی سر بزنی و ببینی که چه اتفاقی افتاده است و کی دیده و کی ندیده و کی چه فکری کرده و بدتر از آن اینکه بقیه هم ببیند که کی دیده و کی ندیده و کی چه فکری کرده...؛ می شود فقط نوشت و گوشه ای گذاشت و رفت که رفت... ساکت است! مثل یک باغچه ی کوچکِ شخصی ...
برداشت با کمی تلخیص از وبلاگ نوستالژی های سالها بعد
یک اهری و اتفاقات ساده  صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۱:۵۱
یک اهری
مرا بگویید ، کجای جهان ، کدام فسانه سرا ، نابجا سروده است که مرارت دیدن و تحمّل درد و رنج نامش خوشبختیست . توشۀ سعادت انسان ، برای فرداهاست .
فرداها ؟ ... ... ها ؟!
ترجمه بر روی تصویر مقابل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۰
یک اهری