یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

یادش بخیر دوران وبلاگ نویسی . آنزمان که اینترنت و وبلاگ نویسی تازه داشت پدیده ای نوین و نسبتن جوان پسند! میشد . یادم میاد اونروزا بتعداد چند ده انگشت دست در ایران به وبلاگنویسی روی آورده بودند . و معمولن بیشتر آنها در خارج از کشور بودند . و تعداد یه چند ده انگشتشمارش هم داخل ایران بودند که فعلن و در حال حاضر یا تعطیل کرده و نمینویسند و یا خیلی دیر به دیر بروز میکنند  بنا به گرایش به ...
شبکه های اجتماعی دیگر مثل فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام و ...
خاطرم هست  بعد یه چند سالی از وبلاگ نویسی ام میگذشت که هفته نامه طنز ِ آنزمان گل آقا ، از من و چند تن دیگه خاسته  بود که به پنج سوال پاسخ بدیم . دادیم . دو بار و طی فاصله حدود شیش ماه که بار اول از ما سوالاتی در رابطه با "عید نوروز" که در زیر آوردم پرسیده شده بود . و بار دوم در مورد "سفر" سوال کرده بودند که در پست بعدی که در آن صاحبان وبلاگهای : قاصدک ، سرزمین رویایی ، آونگ خاطره های ما ، عبید شاکی ، زهرا ، یادداشتهایی برای مخاطب احتمالی و تنظ نوشته های ارژنگ حاتمی حضور داشتند به آن اشاره خاهم کرد . ناگفته نماند که وبلاگنویسهای آنزمان خیلی هوای همدیگر رو را در اطلاع رسانی از بروز مسایل و مشکلات اجتماعی داشتند . این خاطره از اون زمان برایم هنوز زنده است  که روزی از روزها داروی مربوط به بیماران ام.اس کمیاب و نایاب و بسیار گران شده بود . مطلبی در همین رابطه که بطریقی منهم درگیر ماجرایش  بودم در وبلاگم آوردم با عنوان آیا وبلاگها می توانند کمک کنند ( که کردند دمشون گرم) و همچنین در اینجا  و اینجا  ( کامنت ها هم خاندن دارد . ضمنن لیست وبلاگها و روزنامه ها بعدن افزایش یافت و بالای پنجاه شصت وبلاگ و روزنامه از این شکواییه حمایت کردند که متاسفانه آدرس نهایی اسامی بقیه حمایت کننده ها را نیافتم! ). بقیه دوستان هم لینک دادند و خبررسانی کردند تا بگوش فلک! رسید و در صحن علنی مجلس مطرح شد و کلی خبرنگارها و روزنامه ها حمایت کردند تا اینکه بالاخره نتیجه مثبت بدست آمد و ... باز هم یادش بخیر . بگذریم . میگذارم و میگذرم از این خاطره تا اصل مطلب در آن زیر نماند نفسش بند بیاید  
توضیح اول : صاحبان وبلاگهای زیردر بگومگوی دفعه اول شرکت کرده بودند . 
یک - وبلاگ محمد افراسیابی  عمو اروند - دو- وبلاگ داریوش محمدپور  ملکوت  - سه - وبلاگ مینو صابری  آونگ خاطره های ما  ( دیگر نمینویسد ) چهار - وبلاگ مهدی جامی  سیبستان  - پنج - وبلاگ اسداله علیمحمدی  بیلی و من  - شش - وبلاگ محمد درویش مهار بیابان زایی  - هفت - وبلاگ بهمن هدایتی  کلاشنکف دیجیتال   ... و وبلاگ  من  در آدرس وبلاگ قدیمی ام . پاسخ هر کداممان اینجاست  و پاسخ خودم را در زیر سوالها همینجا می آورم 
توضیح دوم : تاریخ انتشار در سایت گل آقا " چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶ " بود .
توضیح ضروری و آخر هم اینکه وبلاگهای خوب دیگری هم فعال بودند در آنزمان و دلیل انتخاب ما از نظر گردانندگان محترم گل آقا  را نمیدانم دقیق ! شاید بخاطر بار طنز بیشترش بوده باشد . گفتم که نمیدانم بخدا .
و اما اصل قصه از سایت گل آقا :

 « بگومگوی این ماه، حال و هوای نوروزی دارد، خاطرات قدیم، آرزوهای امروز و امیدهای فردا...
این سؤالها را از وبلاگرهای محترم پرسیدیم:
۱- لحظه تحویل سال سر سفره می‌نشینید؟ آن لحظه به چی فکر می‌کنید؟
۲- بچه که بودید با عیدی‌هایتان چه کار می‌کردید؟ هنوز هم عیدی می‌گیرید، از چه کسانی؟
۳- بهترین عیدی که گرفتید؟ بهترین عیدی که دادید؟
۴- آخرین باری که یک حاجی فیروز واقعی دیدید، کی بود؟
۵- نوروز قدیم‌ها بهتر بود، فرقی نکرده یا حالا بهتر شده؟!
۶- چه چیز از نوروز را بیش از همه دوست دارید؟ احتمالا چیزی هست که دوستش نداشته باشید؟
۷- رابطه‌تان با دید و بازدیدهای نوروز چه طور است؟
۸- اگر بخواهید جایی را برای مسافرت نوروزی پیشنهاد بدهید، کجا را سفارش می‌کنید؟
۹- در ایام نوروز هم وبلاگتان را مثل باقی ایام سال به روز خواهید کرد؟
۱۰- در کشوری که شما هستید، حال و هوای سال نو ایرانی چه‌طور است؟
۱۱- یک عیدی اینترنتی به خوانندگان گل‌آقا...
 توضیح اینکه سوال شماره 10 را از وبلاگرهای ساکن ممالک خارجه پرسیدیم. »

صادق اهری
بایرامیز موبارک
1- دروغ چرا ؟ آن قدر مشغله کاری و گرفتاری روزمره حلقوم آدمی را فشار میدهد که یک : سر بزنگاه تحویل سال نو به خانه میرسم دو : خیلی زرنگ و فرز باشم خودمو پرت میکنم داخل حمام سه : خیلی خیلی تیز باشم و تند ؛ جلدی از حموم اومدم بیرون دارم یک لنگ شلوار نو ام رو پام میکنم و آن یکی لنگش که دارد هوای نوروزی تناول میکند و با موی خیس؛ خودم را جلوی تلویزیون میرسونم تا "توپ " مربوطه در بشه ! چهار : بعد از در کردن توپ؛ بچه ها میپرن بغلم و میگن عیدت مبارک بابا جون و من خوشحال از روزگار جدیدی که شاید برایمان خوش یمن باشد دست توی جیب مبارک فرموده و مقداری از آن کاغذ های به رنگ آبی و سبز که هر روزه خدا ارزشش از روز قبل کمتر میشود در آورده و به انارخانم و سیب خان سرخم تحویل دهم و ماچ و بوسه ای دیگر حواله بگیرم . آن لحظه به چیز زیادی فکر نمی‌کنم به جز شادمانی خانواده و سرفرازی و سلامتی و خرامانی دیگر هموطنانم . به آنهایی‌که شاید امسال به خاطر گرانی و تورم بی‌مادر و پدر لباس نو نخریده باشند . آجیل و میوه در بساطشان نباشد . بچه هایی که کمتر عیدی بگیرند یا همیشه خدا چشمشان به دست میهمان باشد به تعقیب رنگ کاغذهایی که از جیب این حبیب خدا در خواهد آمد .
2- دوران ما عیدی هامون عبارت بود از تخم مرغی که به ورقهای پوست پیاز پیچیده می‌شدند و در آب پخته می‌شدند و رنگ قهوه ای سیر داشتند و مقداری شکر پنیر و گردو بود که معمولا باهاشون بازی می‌کردیم . برد و باختش چیزی جز چند گردو و تخم مرغ بزک زده بیش نبود . 
3- چند سال پیش اولیای یکی از مدارس چند روز مونده به عید ، طرحی برای بچه های کم بضاعت مدرسه راه انداخته بودند . از این قرار که سایز لباس و کفشهای اینها را گرفته بودند و به سراغ من و بعضی دیگر آمده بودند . پول نمی‌خواستند فقط لباس و کفش نیازشان بود . به وسعم مقداری را من به عهده گرفتم . خریدها تمام شده بود ما را برای تحویل البسه به مدرسه مربوطه دعوت کردند . داخل اتاق مدیر بودیم و بچه ها چندی با لباسهای ژنده در یکی از کلاسها جمع شده بودند . وقتی هدیه های نوروزی را تحویل گرفته و به تن می‌کردند خنده هاشان را که از ته دلشان بود احساس می‌کردم . به همدیگر نگاه می‌کردند و به شمایل جدیدشان عشق پیدا می‌کردند . آنوقت اشک شوقم سرازیر بود و این بهترین عیدی بود که دادم و اشک شوقم نیز بهترین عیدی سال 1382 بود که گرفته ام. 
4- در منطقه ما و اکثر مناطق ترک نشین از حاج آقا فیروز خبری نیست ! اما به جای آن تکه (takeh ) گردانی داشتیم . مضمونا همان حاجی فیروز است یعنی نوید بخش فرا رسیدن نوروز و باهار (تَکه = بز نر ) . در تکه گردانی عروسکی را در هیبت بز در آورده و آن را با ادا و اطواری چون خیمه شب بازی امروزی و با آوازی بسیار دلنشین می‌گردانند . 
تکه م تکه م ناز ایلر ( تکم تکم ناز میکنه )
نوروزی آواز ایلر ( نوروزو آواز میکنه )
... 
5- نوروز قدیم صفایش ماورای نوروز امروز بود . لباسهای الوانش پاک بودند ولی گرانقیمت نبودند ؛ آجیل هایش که بی تعارف تر بود ؛ عیدی دادن و گرفتنش هم اینقدر آدمو به دبدبه و کبکبه وا نمی‌داشت ؛ ماشین به آنصورت موجود نبود و مجبور بودی برای دید و بازدید پیاده راه بیفتی و آنوقت وسط راه همسایه و دوستان را می‌دیدی با لباسهای تازه ؛ خنده ات می‌گرفت اوووه این مش قاسم است با خانمش و علی کوچولوشان ! همه تر و تازه بودند ؛ دست می‌دادی و می‌بوسیدی و می‌گفتی "بایرامیز موبارک ؛ نئچه بِئله ئیللره چیخاسیز" . برای سر زدن به فک و فامیل و مبارک گویشان صبح تا شب میان کوچه پس کوچه های تنگ و باریک و خانه های کاهگلی و شکرپنیر آنروزها با دلخوشی هایت همسفر بودی . 
6- نو شدن روح آدمی و طبیعت برایم بسیار لذتبخش است .
7- " دید " از هر نظر خوبه ! آدم دید داشته باشه به همه قضایا ،این خیلی عالییه ! اما "بازدید " مقداری منقسط دارد .کلمه" باز دید" مقداری آدمو به یاد بازرس و بازپرس و بازبین و بازده و ... میندازه . به همین مضمون بازدید عید هم مقداری خالی از اشکال نیست . بعضی‌ها رو یکسال به یکسال نمی‌بینی و وقتی‌که عید می‌شه میری دیدنش و لامصب طرف یکساعتی از دیدش نگذشته زنگ آیفون خونه رو به صدا در میاره و میگه " عید شما مبارک ". خب مرد مومن ما که همین الان از خونه تون اومدیم . امان از این حکایت ، که دل نکرده عادت! 
8- برای خودمان آغوش ننه جانمون در کنجی شاعرانه و لطیف و کودک نوازانه. برای دیگران شاید جاییکه الان شهرام خان جزایری دارد استحمام اقتصادی ! میکند که هم به ریش می‌خندد و هم به پشممون 
9- اگر فرصتش باشد حتما وبلاگم را از روزمره گی های نوروزم به پا خواهم داشت . 
11- اوده بیرئیل آه چکیرم خبر یوخ ( یکسال در منزل به آه میگذرانم خبری نمیشود )
اودن چخام من اویانا یار گلی ( وقتی هم از منزل خارج میشوم یارم می آید )
تای توشلاریم چوله چیخار گون گلی ( هم دوره ای هایم، وقتی بیرون میرند آفتاب در میاد )
من چیخاندا یاغیش کسر قار گلی ( من وقتی بیرون میروم باران تمام میشود و برف باریدن می گیرد ) 
این عید بر همه آزادگان دربند و بی بند مبارک باد .
یک اهری و اتفاقات ساده  صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۴:۱۹
یک اهری
محمود و کریم آقا ، نمونه ای از مردان غیور کشور خودمان را عشق است .
عصر امروز بطور اتفاقی ! چشم تو چشم  این گزارش از شبکه خبر شدم . آپلودش کردم گذاشتم اینجا . در حد همین .
محمود آقا دستفروشی که با داشتن معلولیت جسمی اجناس خود را بر روی ویلچر برای فروش حمل می کند و انگیزه اش برای دستفروشی را داشتن مسئولیت زندگی و دو کودک کوچکش عنوان می کند . و کریم آقا هم که ... داستانش گویاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۰
یک اهری
رامیز روشن
ramiz

این زمین‌ها را و آسمان را
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند
در این دنیا خیلی چیزها را
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند
اشک چشم‌هامان را
دم مشک‌هامان را

سنگ‌قبرهامان را

باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند
می‌آید کیست؟ می‌رود کیست؟
قنداقه چیست؟ کفن چیست؟
دنیا به فکر خویش‌ است
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند

غبار ستاره‌ها را هم
حتی سطح آفتاب را هم
حتی رخ باران را هم
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند

--
بزبان شاعر ( ترکی استانبولی )

YAĞIŞ YUYUR, GÜN QURUDUR

Bu yerləri, bu göyləri
Yağış yuyur, gün qurudur.
Bu dünyada çox şeyləri
Yağış yuyur, gün qurudur.

Gözümüzün yaşını da,
Bağrımızın başını da,
Qəbrimizin daşını da

Yağış yuyur, gün qurudu
Gələn nədi, gedən nədi?
Bələk nədi, kəfən nədi?
Bu dünya öz kefindədi,
Yağış yuyur, gün qurudur.

…Ulduzların tozunu da,
Lap günəşin özünü də,
Lap yağışın özünü də
Yağış yuyur, gün qurudur…

ترجمه از اسدالله امرایی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۰۶:۴۱
یک اهری

در تاریخ 14 فوریه 2007 نوشته شده - خاطراتی از وبلاگ قدیم ام
همشهریان عزیزی از بلاد خارجه طی ایمیلهایی مختلف و با در خواستهایی متفاوت از حقیر وامانده در این بلده به تقصیر ! سوالاتی را مطرح کرده اند و ما را برآن داشته اند که رایحه وطن را برایشان از اینجا به آنتن وبلاگ بفرستیم تا ایشان مفرح گردیده و بویی گرفته و نفسی تازه استشمام فرمایند و ما را مزید امتنان قرار دهند .
از » آمریکا » دوست عزیزی طی ایمیلی تقاضا کرده اند که از کفشهای دست دوز اهریعکس تزئینی از گوگل مربوط به حدود چهل سال قبل ! البته بشرط اینکه
اگر باشد و پیدا کردم برایشان ارسال کنم .قول مساعد هم داده اند که پولش را حتمن برایم بفرستند . عرض شود خدمت این همشهری عزیزم که به جان شمانباشه بجان خودم چاروقهای دست دوز سال پنجاه و چهار هم پیدا نمیشود چه برسد به کفشهای نوک به هوای اهری . فعلن با این تصویر که تزئینیست حال بفرمایید تا ببینیم چه میشود برایتان انجام داد که شما را راضی به همشهری بودنمان کنیم . البته عکس حمام هم دیدن دارد به علی حتمن شما را به خاطرات دوران کودکی تان باز خواهند گرداند .

  از «نروژ» گرانمایه همشهری ادیب و فرهنگدوستی  تقاضای ارسال کتاب و یا حداقل اشعاری نو از شاعر بنام شهر و استانمان جناب آقای عباس بارز را کرده اند تا برایشان بفرستیم . آقا اگر وقت کردم حتمن اینکارو میکنم . یا حداقلش میتونم اشعار تازه اش را و یا هر شعری که شما باهاش بیشتر حال میکنید برایتان ایمیل زنم . اگر عکس جدیدی هم از استاد بارز پیدا کردم ضمیمه میکنم تا ارادت مزید خود را به شما بیشتر ابراز نماییم .

بازم از «آمریکای جنایتکار » دوستی پرسیده اند آیا «چلب وردی » و محله «باغبانلو» هنوز پا برجاست و آیا چشمه چلب وردی هنوز آب دارد یا نه . معروضم که «چلب وردی » الان چسبیده به قطعه شهدای شهرمون شده فکر میکنم اونموقع که شما عازم بلاد کفر بودین دور و بر این مکان خالی از سکنه و قبور فعلی بوده باشد . ضمنن آب چشمه اش بسیار تحلیل رفته عین خود بنده ! محله باغبانلو هم فکر کنم تا یکی دو سالی بیشتر پابرجا نباشد !چون در سال آتی طرح مسیر گشایی در دست اقدام شهرداریست که گریبانگیر محله شما هم خواهد شد گویا

از «سوئد » دوستی ایمیلی ارسال کرده و به زبان ترکی و با کلمات لاتین که این حقیر هم با خوندنش دچار مشکل بودم فرموده اند که اولن وبلاگم را به آن زبانی که تعریفش رفت بنویسم  و دوّمن مقداری آره دیگه پاپان پاپان پان کنیم . عرض کنم خدمت این دوست گرانمایه همچنانکه گفتم بنده با این سواد در پیتی ام نتونستم ایمیلتان را بخوبی بخونم چگونه میتوانم آنرا بنویسم و دیگران با هجی و صلوات بخونند و آخرش هم نفهمند که بنده چه گفتم و آنها چه ادراک فرمودند .
از «کانادا » دیگر همشهری به غربت در رفته عکس از مناطق مختلف شهر خواسته اند و چون حقیر مقداری کارو بار و زندگی را هم دارم تجربه میکنم و فعلن نمیتوانم عکسهای مختلف را از اقصا نقاط شهر و منطقه را گرفته برایتان ارسال کنم و صد البته قول میدهم عنقریبن عکسهای تاریخ منقضی و جدید را در وبلاگ » اهرارسباران«برایتان منتشر کنم که فعلن این عکسها در تاریکخانه زیر جوهر مخصوص است و هنوز ظاهر نشدن  . ولی برای اینکه زیاد هم دست خالی از اینجا بر نگردید و ما شرمنده تقاضاهای به حق تان نباشیم چن عکس دم دستی از گرمابه زمزم را که فعلن دارد با فس و فس راهش را ادامه میدهد برایتان میگذارم .  تا مقداری از دلتنگی و غم غربتتان بکاهد . همچنانکه در پایین تصویر مشاهده میکنید نوشته :گرمابه زمزمزم٬ کیسه کش آماده است و همچنین غسل جمعه ضامن سلامتی انسان است. اینها کار محسن حمامچی است فکر میکنم ایشان یادتان باشد . حمام عمومی زمزم و ناصری و «ایشیک حامامی » و «آخوند حامامی » از اساس مخروبه شده اند . راستی در حمام زمزم اینجا سشوار صد تومنه . اونجا رو نمیدونم . صد البته خودتان مستحضرید که کلمه سشوار به مرور گذشت زمان و بعلت تکرار مکرر آن توسط فرهنگ سازان منطقه به ششوار تغییر نام یافته وگرنه خودشان اعتراف کردند که اگر این عکس را جایی گذاشتیم پشت عکس توضیح اش را هم اضافه کنیم .


هر که دارد امانتی موجود بسپارد به بنده وقت ورود . اینم تصویر زیبای رختکن مخروبه زمزم حامامی
 از «فرانسه «……. و اما آقا ابراهیم خان باور بفرمایید باخونه مادرتون صد قدمی فاصله نداریم ما ته دربندیم اونا سر کوچه ٬ اخوی گرام هم تازه از سفر حج برگشته اند و یک شام مفصل هم در تالار ضیافت اینجا به همه همسایه ها احسان کردند . تازه دسرشان هم ماهیچه بود اونم از نوع گاوی اش  شما خود محتسب باشید شامش چه میتوانست باشد . خدا نصیب شما هم بگرداند . ملالی نیست به غیر از دوری شما . راستی آقا ابراهیم لطفن برایم ایمیل بزنید و بفرمایید در فرانسه گچ اصفهان چنده ؟ حالا من دقیقن نمیدونم واژه گز را با گچ اشتباه نگرفته باشم خوبست .
از «اکراین » ….. نرمین جان٬ شما که فرموده اید زود زود خودتان به ولایت سر میزنید حالا اینقدر دلتنگ شدین که با ایمیل میپرسین باقلای اهر و لبویش رسیده است یا نه ؟ بگویم که دیگر هر دو رو به اتمام است خواهرم . گرچه امسال مقدار زیادی لبو تناول فرمودیم و به همان نسبت و شاید بیشتر از یبوست (معذرت میخوام ) در آمده و مقداری ملین فرموده ایم .اما باقلا مقداری این دو مضمون را تعدیل بخشید و رفع حاجت طبیعی میفرماییم . اینجا گوشت فعلن حول و حوش پنج هزار تومن است البته از نوع گوسپندی اش . ماشالا شما آنجا هات داگ و بیفتک و پنیر پیتزا میخورین که اگر بیایید اینجا از گرسنگی تلف میشوید …
بقیه دلداگان ولایتمان را که دستشان به آتش محبت وطن نمیرسد در پستی دیگر خوشحال و خرامان خواهم کرد . ما را هم از دعاهاتان فرافکنی نفرمایید . این عکس پایینی یک سورپرایز عکاسی و حمامی میباشد .
یک اهری و اتفاقات ساده   صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۶:۲۹
یک اهری

اینجا دنیای بی اعتمادی هاست
به هیچ عنوان و با هر امیدی ، به هیچ کسی اعتماد نباید کرد
اگر چنین نکنیم ، روزی جسم و روح و زندگیمان تباه خاهد شد

دیماه نودویک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۰
یک اهری
مهرانه  -  (انجمن خیریه مهرانه)
مهرانه تشکلی است غیردولتی، غیرسیاسی و غیرانتفاعی که با اتکا به فضل خداوند و مشارکت و حمایت مردم نیکوکار بر آن است تا با یاری نیروهای داوطلب مردمی امکان بهبودی بیماران مبتلا به سرطان را بیش از پیش فراهم نموده و از طریق ارتقاء کمّی و کیفی سلامت جسمی و روانی بیماران، روح امید به زندگی را در آنان ایجاد نماید.
بنا به گفته مدیران این انجمن کلیه بیماران در این کلینیک بصورت کاملن رایگان ویزیت و معالجه میشوند .

انجمن خیریه حمایت از بیماران سرطانی زنجان بیشتر شناخته
شده با عنوان مهرانه در شهریور ماه ۱۳۸۵ در زنجان تشکیل شد و در آذر همان سال فعالیت‌های خود را به صورت محلی شروع کرد. این انجمن خیریه با هدف حمایت از بیماران مبتلا به سرطان و یاری رساندن به آنان در جهت تأمین منابع لازم اعم از انسانی، مالی، تخصصی و تجهیز مراکز درمانی فعالیت می‌کند و بنیادی غیردولتی و غیرانتفاعی است. این انجمن پس آغاز به فعالیت توانست مرکز درمانی بیماران سرطانی در شمال‌غرب ایران را در شهر زنجان و در بخش انکولوژی بیمارستان ولیعصر ایجاد کند. هم اکنون بیش از ۱۷۰۰ بیمار سرطانی تحت پوشش حمایتی انجمن خیریه مهرانه قرار دارند. این انجمن خیریه، به شمارهٔ ۲۷۰ به ثبت رسیده است. همچنین در مهر ماه امسال کلنگ کلینیک تخصصی سرطان در زنجان به همت خیرین زنجانی و با پی گیری‌های مهرانه با حضور پروفسور ثبوتی به عنوان رئیس هیئت امناء مهرانه و سایر مسئولین و دست اندرکاران و خیرین زنجانی به زمین زده شد...
معرفی انجمن در ویکی فارما ... فیلمهای بیشتر جهت اطلاع از خدمات این انجمن را در آپارات ببینید .


یک اهری و اتفاقات ساده صادق اهری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۱
یک اهری

دلی آرام تر٬ بهتر
کمی آهسته تر ساقی
من از عشقت ٬ نخواهم کاست
شراب امشبت عالیست
رویائیست .

کمی آرام تر ساقی
شرابت را به هر کس
ناکثی مسپار
عجب آدینه روزی بود
درودم را پذیرا باش
شرابت را
به گل دادم
برقص آمد
نمایان شد .

کمی بخشیده بودم سبز
سبزه رو آمد
فراوان شد
به وَجد آمد
خرامان شد .

کمی آهسته تر ساقی
دلی آرام تر ٬ بهتر
=============

ه‍.ش. ۱۳۸۷ مرداد ۲۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۲
یک اهری
عین نامردیست
مرد باشی
و بسوی زنت دست بلند نکنی !
...
جز برای آغوشی لبریز از مهر
آکنده به عشق


آذرماه نودوپنج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۰:۰۶
یک اهری
1 ) ساعت 9 شب است . تازه از بیرون اومدم . دسته جات حسینی راه افتاده اند از برای چهلم . اما تعدادشان مثل روز عاشورا نیس . احتمالن اکثرن رفته اند کربلا برا زیارت . نمیدونم چرا منزلبانو دارد مکه و مدینه را که بطور زنده از تلویزیون آنجا پخش میشه را تماشا میکنه ! ... خب معلومه که عیسا به دین خودش است و موسا به مسلک و مرام خودش و برا همین هم من میرم دنبال کارای خودم در اینترانت . این دوتا عکس : ... 
امروز روز جهانی مرد بوده ظاهرن که ما نمیدونستیم 
 2 ) چن دیقه پیش آقا پرویز  در فیس بوک اش چنین نوشته :  «« " دیدی که زما هیچ کسی یاد نکرد"
امروز که نوزدهم نوامبر باشد ظاهراً روز جهانی مرد است! خودمانیم چند نفر از شما

این را می دانستید؟ خود من هم که خیر سرم مرد باشم خبر نداشتم! میزان مظلومیت مارا از همین یک قلم جنس می توان فهمید. اگر الان روز زن بود دست کم پنجاه بعلاوه یک درصد پست های فیس بوک و توئیتر و تلگرام و ایسنتاگرام و اینترنت کلهم اجمعین در باره این موضوع داد سخن داده بودند ! ای ی ی ی ...؟ (مخالف فمینیست چی میشه؟ ماچوئیست؟) فلانیست های عالم کجائید که به دادمان برسید! ... »» قسمت کامنت دانی اش این نظر را گذاشتم که البته فعلن نظرات خانندگان متفاوت است و خاندنی و در حال امتداد است  :) :




3 ) دَم آقا محمد معتقدی همسایه گرم . نذری آورده . قورمه سبزیس . برا شام ما دونفر کافیه . نیت اش بخیر باد . این قسمت را ساعت 10 شب اضافه کردم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۳
یک اهری
تصویر یواشکی منزلبانو از دو قمری ( یا کریم ) مال چار سال پارسال پیشترها

‏این عکس را در نوامبر 23, 2014‏، در صفحه فیس بوکم وارد کرده بودم . ولی تاریخ واقعی آن مربوط میشود حدود سال 1385-86 از منزل مسکونی مان در آن زمان - حدود ده سال پیش .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۶
یک اهری