یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزهای خاکستری» ثبت شده است


| حیاط پشتی |
یکی از بدترین حالت توی زندگی وقتی یه که متوجه میشی کاری انجام شده و نباید انجام میگرفته و تقصیر تو نیست ولی زجرش بیشتر برا توست . مثلن بدنیا آمدن . یا مثل نامی که در بدو تولد روت میذارن . مثل جغرافیایی که بهش تعلق گرفتی . مثل فرهنگی که باهاش ناخاسته اُخت شدی و رشد یافتی . از این تیپ مسایل توی زندگی همه آدما اتفاق می افته و افتاده و احتمالن خاهد افتاد . ولی یه قضیه دیگه زجرش بیشتر از اینه . اونم اینکه خودت یه کاری رو بکنی که بعدها توش گیر کنی . حتا اگر این کارت در زمان خودش برا 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۰۶
یک اهری
| روزمره گی |
در کل ، عادت کردن چیز خوبی نیست چه برسد به اینکه عادت کنی هر پنجشنبه بچه ها از راه برسند و خانواده دور همی راه بیاندازند و یه جا جم شوند و شبی به نیکی بگذرانند . حدود یکسال است که هم آقا آصف خونه مون تشریف ندارند بعلت گذراندن دوره خدمت سربازی اش و هم دختربانو که رفته اند خانه خودشان  در مرکز استان  و هر هفته پنج شنبه  مهمانمان میشدند . امشب هر دو بعلت گرفتاری کاریشون نتونستند بیان و ما دونفر
که به وجودشان در روزای آخر هفته عادت کرده ایم دَمغ تشریف داشته باشیم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۳
یک اهری
 | وبلاگ |
از سال 1368 بخاطر اینکه علاقه بسیاری به جمع آوری سکه های قدیمی داشتم آلبومی خریده و شروع به خرید سکه های قدیمی نقره و بندرت برنزی کردم . از آنزمان تاکنون نزدیک بیست و چار سال میگذرد که توانسته بودم تا همین چند سال اخیر آلبومم را پر از سکه های گرانبها و با قدمت کنم ... 
بخاطر اینکه این آلبوم روزی روزگاری بدست افراد نابابی نیوفتد و یا بقولی بسرقت نرود آنرا خیر سرمان در کتابخانه دم دستی اتاق خابمان استتار

کرده بودیم .
رد پای سکه ها 
امروز صبح از فرط نمیدانم چی چی به سراغ آلبوم رفتم و وقتی از قفسه کتابخانه آنرا برداشتم از کم وزنی اش دلم هُرّی ریخت - سریعن بازش کردم (آخه بیشتر از سه کیلو وزن داشت صاب مرده ) . آلبوم خالی بود ! و به جز چهار پنج سکه ای که چسبشان بیشتر بود و نشده بود آنرا از صفحه بکَنند چیزی باقی نمانده بود
منکه از حق خود نه در این دنیا و نه در آنوَر دنیا از عاملش نمیگذرم ... بگذریم !
از صبح تا الان به هزار جا فکرمان بی نتیجه رفته و برگشته
ولی واقعیت همان که سکه هایم به سرقت ابدی رفته حال توسط افراد خودی و یا بیخودی / دیگر توفیری برایم نمیکند جز اینکه اینجا تنها یک آلبوم خالی و رد پای سکه هاست که برایم باقی مانده :(
پ ن : دلمان خیلی گرفته س . نه بخاطر پولش فقط بخاطر زحمتهاییکه در طی این بیست و چند ساله برای جمع آوری و خریدش کرده بودیم . ای مرگ بر دزد سکه ها ...
لااله الا الله ها ! چرا دزدای امروزی  به کاهدان نمیزنند ؟!

از وبلاگ مرحومم !   ه‍.ش. ۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۵
یک اهری

روزمره گی |
داخل یکی از سوپرمارکتهای نسبتن بزرگ شهر و به احترامم! و به انتظار دوستی، روی صندلی پشت یخچال ویترینی در قسمت پروتئین فروشی  جای مان داده بودند که دو جوان رشید و بلند بالایی وارد مغازه شده  و یکی از آنها که " موی سرش یه جور علیهده ای سیخکی و روغنی و ریش دیگرگونه داشت " رو به من کرد و گفت : آقا دو عدد سوسیس لطفن ! 
کم نیاوردم . از جایم بلند شدم و درب یخچال کشویی را به چپ هولاندم و سوسیسی متصل به هم را داشتم از داخل
یخچال در می آوردم که صاحاب مغازه ، با کمی دستپاچگی آنهمه را از دستم گرفت و داخل یخچال کرد و یواشکی در گوشم  گفت : اینها دانشجو ان . اینو برا خوردن نمیخان که . واسه مزه میخان !  و دستش را کرد توی یخچال و دو عدد سوسیس سوا افتاده از دیگران را به همون جوان داد . جوان سر برگرداند و از رفیقش که دم در ایستاده بود پرسید : بابک دوتا سوسیس کافیه ؟ ... بابک جواب داد: کافیه
داشتند میرفتند ... رفتند ... و من دلم بحال خودشان و پدر مادراشون و امیدهای پر از مستی شان وا رفت !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۳
یک اهری