یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

گاه نگاریهای یک اهری از اتفاقات دور و نزدیک بصورت ساده

یک اهری و اتفاقات ساده

روزنگار ! برگ چنار ، لبو فروش و محمد امین

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ب.ظ

- محمد امین

اومده محل کارم . داشتم به زیر یه برگ فاکتور مُهر میزدم . بدقت نگاه میکند و با لهجه شیرین و نامفهومی بمن میگه منم میخام ؟ و با اشاره دستش میگه اوووو !


 چی ؟ خودکار میخای ؟ میگه اووو ! متوجه میشم و مهر را بهش میدم . دنبال کاغذ میگرده که چند ورق باند پول بهش داده و او شروع میکنه به مهر زدن .... کاغذها تموم شده و میخاد درودیوار رو ممهور کنه ... مگم میخای مُهر بزنم به صورتت گم نشی . میگه ها . من مهر میزنم و او خوشش میاد . ... بعد از چند لحظه بابا مامانش میان ... بچه شون رو که اونجوری میبینن من پیش دستی کرده و میگم ، بچه ن دیگه ... مهر و کاغد دادم تا سرش مشغول بشه زده به سر و صورتش ... مامانش غضب ناک غیظ به ابرو میکنه و با حالتی مثلن عصبانی رو به بچه میکنه و میگه محمد امی ی ی ن ؟! این چکاریه کردی ... 

رو عکسا کلیک کنین در اندازه بزرگتر دیده میشن

- لبو فروش

لبو فروش داد میزنه " لبو نیس که عسله " . همسایه ها هم دور و برش رو گرفتن . آق سید و محمد و امین و حسین و ... کسادی بازار است و بیکاری مفرط . دارن با لبو فروش معامله میکنن - چقدر بدیم ما پنج نفر تا اونقدر بخوریم که سیر بشیم ... لبو فروش فکری میکنه و با خنده و ناباورانه میگه چهل تومن ... دوستان اصرار میکنن که ده تومن هم زیاده ... تا بالاخره بعد از چک و چانه حسابی جوانک لبو فروش راضی به پونزده هزار تومان میشه ... شروع میکنن به خوردن ... چند قاچی هم من میخورم (واقعن عسلناک! بود)  و چن تا عکس هم میگیرم ... جوانک از من میپرسه عکس برا چی میگیری ؟ میگم بذارم اینترنت . میگه صب کن موهامو درست کنم ... او داشت خودشو برا عکس آماده میکرد که من قفل ام شد به رنگ ِ روی ترازو و سنگ ترازو !

رو عکسا کلیک کنین در اندازه بزرگتر دیده میشن

- برگ چنار

ظهر از سر کارم برا ناهار به خونه میام . میبینم علی پسر برادر کوچکم هم خونه ماس . سلام و احوالپرسی میکنیم . بمن میگه عمو میدونی برات چی آوردم . برگ چنار . بلند میشه و از رو اُپن آشپزخونه چند برگ نسبتن خشک شده رو که داخل یه جعبه میوه قرار داده بود و بسته بندی و طناب کشی هم کرده بود میاره نشونم میده . میگم این چیه علی جان . میگه برگ چنار . دکتره توی تلویزیون میگفت برگ چنار برا پادرد خوبه . اضافه میکنه مثل چایی دَم میکنن و میخورن . میگه موقع برگشت از مدرسه از پیاده رو جم کرده ام . اضافه میکنه نگران نباش عمو صادق اینا تمیزن . بهداشتی اند . دادم مامانم برام شسته و خشکش کردم . میبوسمش و میگم : آ ماشآللآه دکتر کوچولوی خودمون .
:: جل الخالق و الخلایق ! بحق چیزای ندیده و نشنیده 

بلافاصله گوگل میکنم! حق با علی بود . گویا در طب سنتی دَم کردۀ برگ چنار را برادران عطار برای درمان وَرَم مفاصل و کمر درد ، پادرد ، اعصاب و چاقی و حتا دندان درد و ... به بیماران تجویز میکنند  . حالا راست و دروغش بگردن عطاران !

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۱۸
یک اهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی